مبانی نظری ها و پیشینه تحقیق ها

مبانی نظری ها و پیشینه تحقیق ها, پیشینه تحقیق, پیشینه پژوهش, فصل دوم پایان نامه,پاورپوینت,پایان نامه

مبانی نظری ها و پیشینه تحقیق ها

مبانی نظری ها و پیشینه تحقیق ها, پیشینه تحقیق, پیشینه پژوهش, فصل دوم پایان نامه,پاورپوینت,پایان نامه

بررسی چگونگی مدیریت و تاثیر آن بر عملکرد کارکنان

مولفه های جز دستمزد وجود دارند که نیروی کار برتر را حفظ می کند عاملی دیگری جزء بهای نازل کالا نیز وجود دارند که مشتریان خود را حفظ می نمایند همچنین در توسعه و اقتصاد کشور به جزء ثروت و منابع موجود در آن عوامل وجود دارند که پیشرفت را تضمین می کند چه بسا کشورهایی که با در دست داشتن معادن، منابع مختلف از جمله کشور های با درآمد کم و اقتصاد ضعیف تک محص
دسته بندی مدیریت
فرمت فایل doc
حجم فایل 109 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 127
بررسی چگونگی مدیریت و تاثیر آن بر عملکرد کارکنان

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

فصل اول:

کلیات تحقیق

موضوع تحقیق:

بررسی چگونگی مدیریت و تاثیر آن بر عملکرد کارکنان

مقدمه:

مولفه های جز دستمزد وجود دارند که نیروی کار برتر را حفظ می کند عاملی دیگری جزء بهای نازل کالا نیز وجود دارند که مشتریان خود را حفظ می نمایند همچنین در توسعه و اقتصاد کشور به جزء ثروت و منابع موجود در آن عوامل وجود دارند که پیشرفت را تضمین می کند. چه بسا کشورهایی که با در دست داشتن معادن، منابع مختلف از جمله کشور های با درآمد کم و اقتصاد ضعیف تک محصولی به شمار می روند و کشورهای که با فقر منابع طبیعی دارای اقتصادی کار آمد و تاثیر گذار می باشند و البته فاکتور اصلی و مهم دیگری به نام مدیریت نیز به کمک می آید.

مدیریتی، یک مدیریت صحیح محسوب می شود که یک مدیریت موثر می باشد. مدیریت موثر جزء منابع اصلی توسعه ملتها شده است و مهمترین منابع لازم برای توسعه ملتها است. اعمال مدیریت توسط مدیر در موفقیعت یک سازمان نقش بسزایی دارد هر چه سازمان پیچیده تر باشد نقش مدیریت دشوار تر خواهد شد. مدیریت یعنی تصمیم گیری در زمان مناسب با افراد مناسب در جای که فعالیت در آن جریان دارد.

مدیران موثر، رهبران موثری هستند که با اعمال مدیریت اصلی و کار آمد خود می تواند نقش به سزایی در جامعه از طریق مشارکت در صنایع و ارائه خدمت مطلوب ایفاء نمایند و مدیران موثر و موفق مدیرانی هستند که ملبس به جامعه علم و تجربه باشند دیگر زمان آن که مدیر در یک برج بلند و لوکس بنشیند و از راه دور کنترل و دستور دهد سپری گردیده است حال زمان آن فرا رسیده است.

که مردان و زنان سخت کوش و مستعد و اثر بخش با ایجاد انگیزه و تقویت حس همکاری و جلب مشارکت و روابط هم سطح زمام امور را در دست گرفته و مدیریت سازمانهای وسیع و گسترده پیچیده کنونی را به عهده گیرند چرا که بدو مشارکت همگانی و بکار گیری کلیه عوامل و امکانات راه رسیدن به موفقعیت بس دشوار و خطیر است.

مدیریت را می توان متشکل از علم و هنر دانست به طور که بخشی از دانش مدیریت را می توان از طریق آموزش فرا گرفت و بخش دیگر را ضمن کار باید آموخت و در واقع بخشی را که با آموزش فرا گرفته می شود علم مدیریت و دیگر بخش را که موجب به کار بستن اندوخته در شرایط گوناگون می شود هنر مدیریت می نمایند.

فرایند مدیریت متشکل از 5 عنصر به نام های برنامه ریزی، سازماندهی، هدایت، کنترل، کارگزینی می باشد. که در بخشه های مختلف جامعه از جمله دولتی، صنعتی، بازرگانی و آموزش فعالیت می کند.

افراد به منظور تامین زندگی مادی و معنوی خود همه فعالیتهای اقتصادی در اقتصادبازار را انجام می دهند این امر طبیعتا هنگامی که فالیت اقتصادی در جهت الگو و نظم تشکیلاتی باشد نیز صحت دارد خواه آنها خودشان گاه درگیر فعالیت اقتصادی شوند خواه عمدتا ویژگی اقتصادی داشته باشند و خواه تنها فعالیت اقتصادی را نظم دهند، عجیب این که این امر اغلب به حساب نمی آید و نفعی که در به حداکثر رساندن درآمدها در اقتصاد بازار وجود دارد قدرت محرک کلیه فعالیتهای اقتصادی است زیرا هر فعالیتی که نیازمند کالاها و خدماتی باشد اما به عنوان کالاهای آزاد در اختیار عاملان نباشد مستلزم این است که جهت کسب و درآمدهای آتی کنترلی بر روی آنها باشد.

قبل از قرن هفدهم علم و فلسفه با یک دیگر در قلمرو معارف بشری مورد تحقیق واقعی می شوند و مرز مشخص میان آن دو وجود نداشت. تا آن که در دوران رنسانس فرهنگ اومانسم زمینه های شناخت مسائل اجتماعی را از طریق عقل و تجربه به وجود آورد این روند در خلال قرن 17 آنچنان شتاب یافت که باعث شد در ابتدای قرن18 زمزمه ی استقلال و جدایی علوم اجتماعی از فلسفه آغاز شود و پدیده استقلال انفکاک علوم اجتماعی از فلسفه نیز به طور طبیعی این اندیشه را نمودار ساخت که پدیده اجتماعی ویژگی های منظمی دارند و قانون حاکم بر رفتار اجتماعی همانند قانون مندی حاکم بر جهان ماده و طبیعت است در مورد اقتصاد هم اندیشمندان اقتصاد معتقد بودند که فعالیتهای انسان در تولید توزیع و مصرف تابع قوانین طبیعی است که باید آنها را شناخت تا آن که بتوان و روابط علمی بین پدیده های اقتصادی را تبین کرد.

فرضیه های تحقیق:

1- رابط معنا داری بین مشارکت کارکنان و افزایش عملکرد آنها وجود دارد.

2- رابطه معنا داری بین به کارگیری آموزش در سازمان و افزایش کارآیی کارکنان وجود د ارد.

3- رابطه معنا داری بین به کار گیری پرداخت حقوق و مزایا متناسب با عملکرد کارکنان سازمان وجود دارد.

4- رابطه معنا داری بین بکار گیری رهبری و افزایش کارآیی عملکرد کارکنان وجود دارد.

5- رابطه معنا داری بین انگیزش و افزایش عملکرد کارمندان وجود دارد.

هدف تحقیق:

تعهد سازمانی عامل بسیار مهمی برای درک و فهم رفتار سازمانی و پیش بینی کننده خوبی برای تمایل به باقی ماندن در شغل می باشد تعهد و پایبندی مانند رضایت شغلی، دو نگرش کلی نزدیک به هم و در ارتباط با هم می باشند که به رفتارهای مهمی در سازمان می انجامد بسیاری از این رفتارها در جهت افزایش بهبود سازمانی بوده و باعث پیشرفت و ترقی سازمان می شوند. نظم در کار، مشارکت در امور مختلف سازمان، پذیرش مسئولیت، عدم ترک کار و عدم غیبت از جمله عوامل و پیامدهای مثبت تعهد بالا می باشد که این پیامدها در جهت بهبود و پیشرفت سازمان نقش اساسی دارند. چرا که کارمندانی که رفتارهای فوق را بروز دهند مدت زمان طولانی در سازمان می مانند و همچنین تلاش بیشتری را در راه موفقیت سازمان
می نماید. همچنین تعهد سازمانی علاوه بر اثرات بالقوه و جدی که بر عملکرد سازمان دارد می تواند پیشگویی کننده مهمی برای اثر بخشی و کارایی سازمان باشد. لذا نادیده گرفتن آن برای سازمان زیانبار بوده و هزینه های زیادی را نیز به دنبال خواهد داشت.

به صورت مشخص چنانچه میزان تعهد سازمانی کارکنان از سطح بالایی برخوردار باشد می تواند آثار و تبعات ذیل را برای موسسه به دنبال داشته باشد. و به بیان دیگر می توان این موارد را به عنوان ویژگی های افراد و کارکنان متهد نیز بر شمرد:

1- پذیرش و قبول ارزش ها و اهداف موسسه از سوی کارکنان

2- علاقه و تمایل شدید کارکنان به ماندگاری در سازمان ها

3- به کارگیری حداکثر تلاش و توان در جهت انجام وظایف سازمانی.

همچنین شواهد و مدارک معتبری وجود دارد که حاکی از تایید تعهد سازمانی بر جنبه های مختلف رفتار کاری کارکنان می باشد که از جمله می توان به موارد مشروح زیر اشاره کرد.

اولاً احساس متعهد و وفاداری افراد به سازمان باعث می شود نرخ ترک خدمت و غیبت در سازمان کاهش یابد و با به حداقل ممکن برسد.

ثانیاً افرادی که از تعهد سازمانی بالایی برخوردار هستند، کمتر به فکر یافتن فرصت ها و موقعیت های شغلی جدید در دیگر سازمان ها می باشد.

ثالثاً تعهد سازمانی دارای تأثیر مستقیم در میزان تلاش و عملکرد کارکنان دارد و افرادی که از تعهد سازمانی بالایی برخورار هستند حداکثر مساعی و تلاش خود را در جهت انجام هر چه بهتر وظایف سازمانی به کار خواهند برد.

ضرورت تحقیق

امروزه ایران از لحظ زمانی در موقعیتی قرار دارد که تمایل و تلاش خود را به سوی صنعتی شدن معطوف کرده است اما وجود ابرقدرت های مخالف و تحریم های آنها از یک طرف و ضعف مدیریتی که امروزه در کشور وجود دارد از طرف دیگر مانع پیشرفت کشور شده است.

وقتی پا به یک سازمان می گذاریم مشاهداتی را می کنیم که سخت نشان دهنده ضعف مدیریتی آن است. کاغذ بازی که در سازمان وجود دارد و باعث می شود گاهی برای یک کار کوچک روزها معطل آن بود و یا عملکرد ضعیف کارکنان زمانی که از
بخش نامه ها اطلاعات ضعیفی دارند و بارها دیده شده که کارمندان در مورد یک موضوع مشخص درباره انجام کار ارباب رجوع دیدگاه های متفاوتی داشته باشند و اصلاً از یک فکر واحد برخوردار نیستند حتی زمانی که از دید بالاتری به مدیریت ضعیف کشور نگاه می کنیم مشاهده می کنیم درآمد نفتی کشور نمی تواند در مسیر درستی برای پیشرفت کشور قرار گیرند حتی این درآمد خود باعث عقب ماندگی کشور ما شده است زیرا خیلی راحت تصمیم گیری های ضعیف مدیریت را پوشش می دهد و از نمایان شدن ان جلوگیری می کند.

ضرورت مدیریت را می توان در فرمایشات حضرت علی (ع) و امام رضا نیز به روشنی مشاهده کرد.

حضرت علی (ع) می فرماید: بدون امیر مردم به جان یکدیگر خواهند افتاد.

امام رضا همچنین در لزوم رهبری می فرمایند:

1- بقا و حیات هر ملتی بستگی به وجود حکومت و زمامدار دارد.

2- حفظ اصول و فروع دین و مکتب بستگی به وجود رهبر و مدیر دارد.

3- جهت اجرای قوانین و جلوگیری از تجاوزات مردم نسبت به یکدیگر بنا به دلایل بالا و بسیاری از دلایل دیگر ضرورت این تحقیق مشخص می شود.

محدودیت ها و مشکلات تحقیق

در جریان این تحقیق البته مشکلات و موانعی وجود داشت که به شرح زیر بیان
می شود:

1- کمبود منابع به طوری که کتابخانه ها تا یک حدی مجاز به تحویل کتاب بوده اند.

2- شرایط سخت پخش پرسشناسه ها در سازمان ها بطوری که خیلی افراد از همکاری سر باز می زدند.

3- وقت بسیار کمی که برای این تحقیق وجود داشت.

تعریف واژه ها و اصطلاحات:

هماهنگی (Coordinqting): یعنی تطبیق وظایف مشاغل مختلف سازمان به منظور محقق ساختن اهداف سازمان.

سازماندهی (Organizing): یعنی تعیین حد و مرز اختیارات که طبق آن وظایف از هم تفکیک می شوند و در عین حال بین وظایفی که اجرای آنها برای تحقق هدف معینی لازم است، ارتباط هماهنگی برقرار می نماید.

برنامه ریزی: شامل پیش بینی عملیات اساسی و تعیین طرق اجرایی آن به منظور تامین هدف سازمان می باشد.

انگیزش: حالتی درونی است که سطح، جهت و تداوم فعالیت انسان برای انجام کار را تحت تاثیر قرار می دهد.

بودجه: تنظیم بودجه یعنی ارائه برنامه‌های سازمان در قالب اعداد و ارقام پولی و مالی.

کنترل عملیات: روش هایی هستند که در امور تدارکات، بازاریابی، حسابداری و نظایر آن به کار می رود و عملیات مرتبط با تولید را در دوره های عملیاتی کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت بررسی می کند.

مدیریت مشارکتی: در این سیستم مرئوسین می تواند مسایل مربوط به کار را آزادانه با مدیر در میان بگذارند و مدیر به جای موضع گیری در قبال ورود مرئوس به صحنه تصمیم گیری از او حمایت و پشتیبانی می نمایند.

فصل دوم:

ادبیات موضوع

تاریخچه موضوع

مدیریت در دوران باستان

انسان با انگیزه های گوناگون که همگی ناشی از اجتماعی بودن انسان و تمایل به زندگی با دیگران بوده جوامع متعددی ایجاد و برای اداره آن چاره اندیشی کرده است. که روابط انسان ها خانواده را به عنوان اولین هسته سازمان اجتماعی بر اساس تمایلات فطری برای زندگی مشترک به وجود آورد. به تدریج مقررات ضروری مانند رهبری، تقسیم کار، مسئولیت مشترک و ... در درون خانواده به وجود و از نسلی به نسل دیگر منتقل شد. چنانکه سومری ها نوعی سیستم پدرشاهی توسعه یافته داشتند و کشاورزی و صنعت با معابد و زیر نظر روحانیون بود و در دست نوشته های مصری آمده است که هیچ حرفه و شغلی نیست که مدیری نداشته باشد و در یونان اولین نظریه های دولت و حکومت شکل گرفت. در ایران دستورات زرتشت مبنای سازماندهی حکومت های ایران شد. همچنین در چین مدیریت و حکومت یک ودیعه الهی محسوب می شد و با صیغه آسمانی و الهی در هم آمیخته بود. شبکه منظم یرای ارتباط، انتخاب فرمانروایی از سوی حکومت نیز در چین شکل گرفت. و اما بعد از این دوران در روم باستان با عناوینی همچون مدیر سر شماری و ارزیابی مالیات ها، مدیر امور دام ها، سرپرستی وظایف مدیر نیروی دریایی بر می خوریم که امروزه هم رایج است.

در عصر تاریک یا همان قرون وسطی با پیدایش دین مسیحیت به تدریج کلیسا بر دولت تسلط یافت اورینگس اعتقاد داشت شخص باید مطیع دولت باشد اگر با شرع هماهنگ بود اما اگر بر خلاف آن بود باید شرع را قبول و دولت را نادیده گرفت. کشیشی به نام جان نظریه ارگانیسم اجتماعی را دارد و جامعه را به اعضای بدن تشبیه کرد طوری که روحانیون روح ان، مجلس سنا قلب آن، مردم عادی معده و حکام ولایت چشم و گوش آن بودند. در همین زمان توماس آگونیاس با در هم آمیختن نظرات ارسطو، روافیان و سیسرو اصولی را عرضه کرد که دولت را مسئول اجرای قانون می دانست و به دنبال آن کلیسا ها قدرتمند شده و در عصر تاریک افرادی چون ماکیاول، لاماکلی، فرانسین دیمارکو، برادرن سورانزو توماس مور، ژان بودن و ... در مورد حکومت و مدیریت نظریاتی داده اند اما نکته این است که پیدایش مدیریت به یک قوم یا ملت خاص تعلق ندارد. در زمان پیدایش اسلام مدیریت اسلامی مطرح شد که از آن جمله مدیریت امیر مومنان علی (ع) است که امروزه نیز مورد توجه و تجزیه و تحلیل فراوانی است. رسالت عهده ایشان مبارزه ایدئولوژیک، مبارزه سیاسی، مبارزه اجتماعی در دوران حکومت بود همچنین امام صادق می فرماید خداوند بالاتر و بلند مرتبه تر از آن است که زمین را بدون امام عادل بگذارد.

در عصر رنسانس بر اثر جنگ های صلیبی قدرت مطلقه کلیسا ها کاهش پیدا نمود و نظام های متمرکز ملی جایگزین آن شد. و ارتش های بزرگی به وجود آمد که در درجه اول اهمیت قرار داشت و نیازهای آن بود که باعث توسعه گردید. بتدریج سازمان های اداری بزرگ بوجود آمد. و سرانجام این انقلاب صنعتی بود که دنیا را وارد مرحله ای دیگر از مدیریت نمود.

ماکس‌وبر اولین کسی بود که در زمینه مسائل سازمانی از دیدگاه تاریخی به امر جامعه شناسی سازمان ها پرداخت.

تیلور پدر مدیریت علمی است.

ادوارد مینگ پور مدیریت کیفیت جامع است[1].

تعریف مدیریت:

مدیریت فراگردبه کارگیری موثر و کارآمد منابع مادی و انسانی بر مبنای یک نظام ارزشی پذیرفته شده است که از طریق برنامه ریزی سازماندهی بسبج منابع و امکانات، هدایت و کنترل عملیات برای دستیابی به اهداف تعیین شده صورت می پذیرد. به گفته مگیسنون، موسلی و پیتری مدیریت کار کردن با منابع انسانی، مالی و فیزیکی است جهت دست یابی به اهداف سازمان توسط برنامه ریزی، سازماندهی رهبر و کنترل عملیات.

اهمیت مدیریت:.

بعضی ها معتقدند که کارکنان قادرند وظایف مدیریت را نیز انجام و به واحد مدیریت جدا و مستقل نیازی ندارند اما هنوز در طول تاریخ نمادی را نمی توان یافت که بدون داشتن سلسله مراتب مدیریت، پایدار مانده باشد در واقع مدیریت عضو اصلی حیات بخش هر جامعه است. هارلود کونتز مدیریت را مهمترین زمینه فعالیت انسانی میداند. در واقع وظیفه دست یابی سازمان به اهداف و ایجاد محیطی امن برای کارکنان و هدایت و رهبری به عهده مدیران است.

مدیر و مدیریت موفق و موثر:

مدیر کسی است که مسئولیت عملکردیک یا چند نفر در سازمان را به عهده می گیرد. در واقع مدیران و کارکنان منابع مهم و ارزنده ایی هستند که با دیگر منابع سازمان از جمله اطلاعات فن آوری مواد خام و ... دست به تولید کالا و خدمات ودر مفهوم گسترده تر در کارایی اقتصاد نقش مهمی را ایفا می کنند.

مدیریت موفق و موثر مدیریتی است که به کسب هدفهای سازمانی یا چیزی پیش از آن می انجامد و بتواند بهتر از یک مدیر موفق که حداقل نتیجه قابل قبول را کسب
می کند ایفای نقش کند و از 80تا90 درصد توانایی های افراد را به کار گیرد.

مدیریت موثر متسلزم داشتن تواناییهای فنی، انسانی، ادراکی، طراحی و توان حل مسئله است و برای او داشتن توانایی های ذاتی و اکتسابی معینی ضرورت دارد.

منابع قدرت تولید به دو دسته تقسیم می شود:

1- قدرتی که از منصب و مقام مدیر ناشی می شود.

2- و منابعی که از توان شخصی مدیر نشأت می گیرد و اما اگر بخواهیم میزان موفثیت مدیر را بصورت فرمولی بنویسم می شود که ( میزان تطابق تواناییها مهارتها، نگرشهاو انگیزه های افراد با شغل آنان+ نحوه ارزیابی مقام های ما فوق و میزان همکاری کارکنان+ فرصتها و محدودیت های پیش بینی شده= میزان موفقیت مدیر)

سطوح مدیریت:

با گسترده تر و پیچیده تر شدن سازمان ها سلسله مراتبی از سرپرستان و زیردستان و مدیران به وجود می آیند که معمولا در سه سطح مدیریتی دیده می شود:

1- سطح عملیاتی

2- سطح میانی

3 - مدیران رده بالا(عالی)

که از سطح پایین هر چه سطح بالاتر هرم پیش می رویم از تعداد افراد هر سطح کاهش می یابد و تعداد مدیران افزایش می یابند یعنی بیشتر افراد در سطح پایین سازمان هستند.

مدیران سطح پایین افراد پر مشغله ای هستند و برنامه های عملیاتی کوتاه مدت واحد را تنظیم می کند. و اغلب وقتشان را با زیردستان سپری می کنند آنها با مسائل آنی سرو کاردارند و در حلقه واسطه مدیران میانی می باشد که به نظارت مدیریت عملیاتی و گزارش به مدیریت عالی است. آنها سیاست ها و دستورات صادره توسط مدیران رده عالی را تفسیر و وقتشان را صرف تحلیل داده ها برای آماده کردن اطلات جهت تصمیم گیری می کنند این مدیران فعالیت علمی کم و فعالیت فکری بیشتر و کسل کننده تری هستند و برنامه ریزی های میان مدت می کند. و اما مدیران سطح عالی که مسئول تمام سازمان هستند مدیران مرکزی نیز نامیده می شوند. مدیر کل رئیس هیات مدیره، پرزیدنت از جمله آنها می باشد وظایف مدیران این رده حمایت تمام سازمان و بقای سازمان را برای کارکنان، سهامداران و ... تامین نماید[2].

مهارتها ی مدیریتی:.

مهارت یک فن است و داشتن توانایی انتقال علم به عمل است تمام مدیران نیازمند داشتن تکنیک (فن) برقراری روابط انسانی، ادراک و تشخیص لغزشها، و مهارتهای سیاسی می باشند. مهارتهای گوناگون به شرح زیر می باشد.

مهارتهای فنی: معمولا شامل استفاده کردن از علم و تکنیکهای موثر انجام کار است این یک عمل ویژه و تجربی است که در ارتباط با مشکلات و فعالیتهای روزانه مورد استفاده قرار می گیرد این مهارت در سطح مدیران رده پایین بسیار الزامی است. و هر چه به سطح بالاتر می رویم اصل مهارت اهمیتش کمتر می شود.

مهارتهای انسانی: توانای کار با دیگران است که شامل درک متقابل، صبر اعتماد و در گیری واقعی در روابط میان فردی است افراد با مهارتهای انسانی و جلب مشارکت دیگران مدیران موفق هستند و هر چه به سوی تجارت چند ملیتی و جهانی تر پیش می رویم نیاز این مهارت بیشتر حفظ می شود.

مهارت ادراکی: که این مهارت توانایی دیدن سازمان به صورت کل است و در سطوح بالای مدیریت اهمیت دارد. یعنی فرد باید پیچیدگی سازمان نقش هر واحد سازمانی را در موفقیت تمامی سازمان درک نماید.

مهارت ارتباطی: که جزء مهمی از مهارتهای میان فردی است و پایه تمام مهارت های دیگر است. و در تمام سطوح مدیریت الزامی است. ارتباطات خوب بنیان مدیریت ژرف است مهارت های چهار گانه ارتباطی (نوشتن، خواندن، گوش کردن و ارتباط غیر کلامی). اجزاء مهم رهبری موفق هستند.

مهارت های سیاسی: مهارت های دیپلو ماسی مهارت بسیار پیچیده ای است که توانایی دستیابی به قدرت و اختیارات و استفاده از آن بدون داشتن ترس از دادن آن اطلاق
می شود که متسلزم بر قراری ارتباط تاثیر گذار بر افراد و برخورداری درست و ماهرانه از ارتباطات به نفع خویش می باشد. این مهارت برای مدیران میانی بسیار حائز اهمیت است[3].

نقش های مدیریتی::

در اواخر ساله های1960 مینز برگی10 نقش مدیریتی را در ارتباط با افراد و روابط میان فردی آنان ارائه نموده که به3 گروه مراوده ای، اطلاعاتی و تصمیم گیری طبقه بندی کرد.

الف. نقش های مراوده ای: مدیران80درصد وقت خود را با دیگران در تماس می باشد که این تماس ها شامل 3 نقش مراوردهای می باشد

1- نماینده تشریفاتی که به عنوان سمبل و یا نماینده سازمان عمل می کند که شامل شرکت در محافل سخنرانی امضای اسناد قانونی و ... دارای اهمیت است.

2- رهبر:که بازدید مجموعه خود ارتباط برقرار کرده و با ایجاد انگیزه رشد آنان را فراهم می آورد.

3- رابط که در این نقش مدیر اطلاعات مورد نیاز را از طریق شرکت ارتباطات فراهم می آورد.

ب: نقش های اطلاعاتی: مدیر به عنوان یک پدیده منابع اطلاعاتی سازمان محسوب می شود. و نقش های زیر را ایفا می کند.

1- مراقبت: که مدیر اطلاعات خارجی و داخلی موثر بر سازمان را کسب با بر گزاری جلسات محیط داخلی و خارجی را کنکاش و مراقبت نماید.

2- توزیع کنند ه اطلاعات: که در این بخش مدیران اطلاعات واقعی و با ارزش خود را به مجموعه خود منعکس و منتقل می سازند.

3- سخنگو: که مدیر اطللاعاتی را راجع به عملکرد برنامه های شرکت در اختیار مراجع خارج از سازمان می گذراند.

ج: نقش های تصمیم گیری: که مدیر باید تصمیم گیری کند و مشکلات سازمان را حل نماید که چهار نقش مهم را ایفا کند.

1- کار آفرینی: در این نقش مدیر طراحی مجدد شغل توسط تغییرات تکنولوژی و درک نظامات جدید مدیریتی صورت می پذیرد.

2- حل مشکلات: که مدیر در کشمکش با کارمندان می بایستی این نقش را بر عهده داشته باشند.

3- تحقیق منابع: که مدیر با اختصاص دادن بودجه کافی به برنامه و پروژهای سازمان ، نیروی انسانی و تجهیزات و تبلیغات ایفای نقش می کند و منابع کمیاب سازمان را بررسی می کند.

4- مذاکره: که طی آن مدیر با مدیران زیرمجموعه خارج از سازمان و ... نقش مهمی در فروش و قیمت ایفا می کنند[4].

مدیریت مشارکتی:

مشارکت معانی مختلفی در فرهنگ لغت دارد که از آن جمله به معنای شرکت دادن و شرکت انبازی آمده است. در علوم اجتماعی به معنای شرکت فعالانه انسانها در تمامی ابعاد زندگی است.

مدیریت شمارکتی عبارت از دخالت و ورود کارکنان مختلف سازمان در رده های مختلف بر حسب ضرورت در فرایند تبین مشکل، تجزیه و تحلیل موفقیت و اتخاذ تصمیمات در هر سطحی به شکل های گوناگون و ادغام و یکی کردن تصمیمات برای بدست آوردن نتیجه.

البته تاثیر اصلی این نوع مدیریت بر همکاری و مشارکت علاقه مندانه و داوطلبان عموم افراداست و می خواهد از ایده ها، نظرات و ابتکارات آنها در حل مشکلات و مسائل سازمانی استفاده کند لذا اساس فرایند این مدیریت بربنیان تقسیم اختیارات و کارکنان استوار است[5].

فلسفه مدیریت مشارکتی:

انسان ها خواهان بر ابری با یکدیگرند و دوست دارند که با آنها برخورد محترمانه شود. و در جامعه همواره به چیزهایی که متعلق به آنها است حمایت می کنند. انسانها دوست دارند همواره از ایده های آنها و نظراتی که دارند برای بهبود استفاده شوند که تمامی آنها در یک سازمان با مدیریت مشارکتی حل می شود از طرفی مشارکت آنها به بهبود نیروی انسانی کمک می کند و این امکان را می دهد که از بهترین تصمیم یکی با داشتن نظرات بیشتر انتخاب شود. و همواره بهبود در روابط انسانی بین مدیریت و کارکنان سازمان را شاهد باشیم. امروزه نیاز به اطلاعات جامع در تصمیم گیری مدیریت نقش اساسی دارد که می توان با مشارکت به آن دست پیدا کرد.

پیش نیازهای نظام مشارکت:

برای آنکه مدیریت مشارکتی کارایی و اثر بخش خود را حفظ کند بستگی به عوامل دارد که می بایستی از ابتدا وجود داشته باشد.

1- اعتقاد مدیریت ارشد و پشتیبانی جدی از مراحل اجرای نظام مدیریت مشارکتی

2- اعتقاد کارکنان به بهبود موثر

3- داشتن زمان کافی برای آمادگی مشارکت

4- تعریف مشارکت برای کارکنان

5- هزینه این نوع مدیریت باید کمتر از سود آن باشد

6- نهادینه کردن فرهنگ مشارکت

7- همه باید شنونده بودن را بیاموزند

8- قدردانی از کارکنان بابت مشارکت

9- توانایی کارکنان برای کار روی موضوع

10- مطلوبیت شرایط فیزیکی و محیط کار

11- نظام ارزش یابی کارکنان درست عمل کند

12- حس خود باوری و اعتماد به نفس احیاء شود

13- روشن و مشخص بودن هدف سازمان برای کارکنان

14- مشخص بودن وظایف

15- پشتیبان عملکرد خوب و موثرکارکنان

16- مشارکت در تصمیم گیری باید اندک اندک صورت گیرد

17- اعمال سبک های آمرانه گروهی از سوی مدیران

18- کسب آگاهی از فواید مشارکت و انگیزهای قوی برای ورود فعالیت از جانب کارکنان

19- قابل فهم بودن برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت[6]


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی سیمای اهل بیت در حدیقه الحقیقه دیوان سنایی

دوستی با اهل بیت پیامبر اکرم (ص) یکی از موضوعات بسیار مهمی است که فکر و ذهن اغلب شعرا و نویسندگان را به خود مشغول کرده و این مودت و دوستی در آثار آنها نمود خاصی پیدا کرده است
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 21 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 25
بررسی سیمای اهل بیت در حدیقه الحقیقه دیوان سنایی

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

سیمای اهل بیت در حدیقه الحقیقه دیوان سنایی

چکیده:

دوستی با اهل بیت پیامبر اکرم (ص) یکی از موضوعات بسیار مهمی است که فکر و ذهن اغلب شعرا و نویسندگان را به خود مشغول کرده و این مودت و دوستی در آثار آنها نمود خاصی پیدا کرده است.

به نظر می رسد که اغلب شعرا و نویسندگان به حدیث معروف ثقلین و آیه تطهیر توجه خاص داشته و این حدیث و آیه را سرلوحه آثار خود قرار داده داده اند و نتایج این توجه در آثار آنها به خوبی نمایان است.

بسیاری از شعرای فارسی زبان بر اهمیت توجه به قرآن و عترت پیامبر واقف و آشنا بوده اند و بدین دلیل است که در آثار آنها اشاره های فراوانی به آیات قرآن و عترت پیامبر (ص) شده است.

سنایی نیز از شاعرانی است که از این قضیه مستثنا نبوده است و در آثار او به ویژه حدیقه الحقیقه و دیوان اشعار مدح و ستایش پیامبر اسلام و اهل بیت آن حضرت به طور چشمگیری دیده می شود. در آثار وی ارادت خاص و صادقانه او به اهل بیت پیامبر کاملاً آشکار و نمایان است و در جای جای این دو اثر برتری و سروری اهل بیت را به تصویر می کشد، و دوستی با اهل بیت را راه نجات و سعادت خواهی می داند[1].

حدیث ثقلین: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:

انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی فانهما لن یفتد فاحتی یردا علی الحوض

پیامبر خدا که درود خدا بر او و خانواده اش باد فرمود: من در میان شما دو چیز سنگین و گرانبها که کتاب خدا و عترت من که همان خانواده من هستند باقی می گذارم، این دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

با توجه به مضمون حدیث شریف ثقلین روشن می شود که هدایت وابسته به تمسک به قرآن و عترت است. نه قرآن تنها و نه عترت تنها، زیرا شناخت کامل و حقیقی قرآن فقط برای عترت میسر بوده و تنها عترت می توانند به کمک عظمت خدادادیش به حقایق قرآن کما هو حقه برسد و آن را در اختیار تشنگان عترت قرار دهد که انما یعرف القرآن من خو طب به[2].

آیه تطهیر: ... اطعن الله و رسوله انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً (سوره احزاب، آیه33).

و اینکه خدا و رسولش را اطاعت کنید، خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.

خداوند در پایان آیه 33 سوره احزاب در مورد اهل بیت صحبت می کند اما اینکه منظور از «اهل بیت» در اینجا چه اشخاصی می باشند در میان مفسران گفت وگو است. بعضی آن را مخصوص همسران پیامبر دانسته اند و آیات قبل و بعد را که در باره ی ازدواج رسول خداست را قرینه این معنی شمرده اند. اما با توجه به این مطلب که ضمیرهایی که در آیات قبل و بعد آمده عموماً به صورت ضمیر «جمع مؤنث» است در حالی که ضمایر این قسمت از آیه (انما... تطهیراً) همه به صورت «جمع مذکر» است و این نشان می دهد که معنی و مفهوم دیگری در نظر بوده است.

بعضی از مفسران از همین مرحله گام فراتر نهاده و آیه را شامل همه خاندان پیامبر اعم از مردان و همسران او دانسته اند، اما از سوی دیگر روایات بسیار زیادی در منابع اهل سنت و شیعه وارد شده است که معنی دوم یعنی شمول همه ی خاندان پیامبر را نفی می کند و می‌گوید مخاطب در آیه فوق منحصراً پنج نفرند: پیامبر(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، و حسن و حسین(ع)[3] به عنوان نمونه به دو مورد از این روایات اشاره می شود:

انس ابن مالک نقل کرد: پیامبر شش ماه تمام هنگام طلوع فجر از خانه بیرون می آمد و رهسپار مسجد می شد و مرتب در آن دم مقابل در خانه ی فاطمه (س) می ایستاد و می‌فرمود: اهل بیت به یاد نماز باشید خداوند می خواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدی را دور کند[4].

«در مناظره ای که بین امام رضا (ع) در مجلس مأمون با علمای مجلس در خصوص عترت صورت گرفت مطالب زیادی رد و بدل شد و سئوالات زیادی از امام پرسیده شد که امام به آنها پاسخ گفتند. یکی از این سئوالات این بود: ای اباالحسن آیا عترت فقط آل رسول الله هستند یا غیر آل وی را نیز شامل می شود؟ امام فرمودند: فقط آل رسول الله است. سپس مأمون گفت: آیا خدا عترت را بر همه ی مردم فضیلت داده است؟ امام فرمود: آری خدا در کتاب خود عترت را بر همه مردم فضیلت داده است[5]».

مذهب سنایی

در مورد مذهب سنایی نظرات متفاوتی وجود دارد. استاد بزرگوار مدرس رضوی در مقدمه دیوان سنایی در مورد مذهب وی اینگونه بیان می کند که “عده ای معتقدند که سنایی در زمان جوانی پیرو اهل سنت بوده است و اشعار او را دلیل بر این ادعا می دانند[6]”. به عنوان نمونه به بعضی از این ابیات اشاره می شود.

خلق پیغمبر کجا تا از بزرگان عرب

جور و رنج ناسزان از پی یزدان کشد

صادقی باید که چون بوبکر در صدق و صواب

زخم مار و بیم دشمن از بن دندان کشد

یا نه چون عمر که در اسلام بعد از مصطفی

از عرب لشکر زجیحون سوی ترکستان کشد

پارسایی کو که در مجراب و مصحف بیگناه

تا زغوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد

حیدر کرار کو کاندر مصاف از بهر دین

در صف صفین ستم از لشکر مروان کشد

(دیوان/ص859/بیت6تا10)

نام عمر از عدل بلند است و گرنی

یک کوی ندانم که در آنجا عمر ی نیست

(دیوان/ص100/ب19)

بیش از آن در راه ین بد صد هزار اسفندیار

گرد هفت اقلیم اکنون یک سپه سالارکو

یک جهان بوبکر و عثمان و علی بینم همی

آن حیا و حلم و عدل و صدق آن هر چارکو

(دیوان/ص575/بیت4و5)

ای چو عثمان و چو حیدر شرم روی و زورمند

وی چو بوبکر و چو عمر راستگوی ودادگر

(دیوان/ص279/ب3)

آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد

تا لاجرم و زیر بنی گشت و یار غار

(دیوان/ص237/بیت5)

صادقین بوبکر بود و قانتین فرخ عمر

منفقین عثمان، علی مستغفر بن آمد بهم

(دیوان/ص363/ب11)

“این دسته معتقدند که سنایی در اواخر عمر خود و هنگام نظم «حدیقه الحقیقه» به مذهب تشیع گراییده است و حدیقه را شاهد بر این امر می دانند”[7].

البته با توجه به اینکه سنایی در حدیقه نیز اشعار زیادی را آورده است که در آن به توصیف ابوبکر و عثمان و عمر پرداخته است نمی توان ادعای این افراد را مبنی بر اینکه سنایی در موقع سرودن حدیقه به مذهب شیعه گراییده است را چندان قبول کرد.

سنایی در “حدیقه الحقیقه” به ستایش ابوبکر می پردازد و ابیات را با این حدیث از پیامبر (ص) آغاز می کند:

انا مدینه الصدق و ابوبکر بابها.

مشورت را و زیر پیغمبر

روز خلوت مشیر پیغمبر

جان فدا کرده در ره دین

زانکه بد از نخست آگه دین

شمع دین بود مصطفی جانش

جان بوبکر بود پروانش

(حدیقه الحقیقه/ به اختصار از ص155 تا160)

سپس عمر را مدح و توصیف می کند و شعر را با این حدیث آغاز می کند:

انا مدینه الصدق و ابوبکر بابها.

بود عدل عمر ز بی مکری

آینه صدق روی بوبکری

کان اسلام و زین ایمان بود

صدق او عقل و عد را کان بود

از عمر یافت دین بها و شرف

اینت دین را شده گزیده خلف

(حدیقه الحقیقه/ به اختصار از ص160 تا 164)

و بعد از آن عثمان را می ستاید و سخنش را با این حدیث آغاز می کند:

انا مدینه الحیاء و عثمان بابها

آنکه برجای مصطفی بنشست

برلبش شرم راه خطبه ببست


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی چگونگی خواندن نماز

حمد و سپاس خدایی را سزاست که شکر شاکرین و حمد حامدین و ذکرذاکرین و سعی خالصین متوجه درگاه اوست ستایش بیکران مرا و راست که در خلق خویش هیچ کاستی نگذاشت بل همه مخلوقات حتی پست ترین شان را به راستی بگذاشت تسبیح لایتناهی بر آستان او که آدمی را در مسیر سعادت بر همه موجودات ولایت و تاج خلافت در سیاره زمین بر او کرامت و خلعت ( لقد کرّمنا) بر اندامش عنایت
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 196 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 26
بررسی چگونگی خواندن نماز

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

مقدمه:

حمد و سپاس خدایی را سزاست که شکر شاکرین و حمد حامدین و ذکرذاکرین و سعی خالصین متوجه درگاه اوست. ستایش بیکران مرا و راست که در خلق خویش هیچ کاستی نگذاشت بل همه مخلوقات حتی پست ترین شان را به راستی بگذاشت تسبیح لایتناهی بر آستان او که آدمی را در مسیر سعادت بر همه موجودات ولایت و تاج خلافت در سیاره زمین بر او کرامت و خلعت ( لقد کرّمنا) بر اندامش عنایت و بعد از تکوین، مصداق (فتبارک) بر قامتش مقالت فرمود: حمد و آفرین بر ذات جهان آفرین که هستی را آموخته با حکمت و تعالیم را برای بشر همراه مصلحت و برای وصول به سر بلندی و عزّت توأم ساخته است.

درود بی پایان بر ختم پیامبران و قص رسولان و اهل بیت و پاکان که شریعت به دست ایشان پایان و حجت خدا به عصمت آنان تمام گردید.

با حمد بی انتهی بر ذات ربوبی و درود بی منتهای برشأن مصطفوی، مصحف بی مقدار نماز را محمد ساخته تا شاید از این فریضه الهی که بزرگترین و مهمترین در تمام ادیان الهی تشریع شده، نفوس بهره گیرند.

بر همه جوانان معزّز و مکرّم معرفت به این نکته لازم است که در دین مبین اسلام، نماز لبیک هنر ذاکران، عمل آزادگان، طواف عارفان، میقات کعبه عاشقان، سعی و صفای پاکدلان، پرواز بیداردلان، مقصد ساکنان، داروی دلهای مجروح، شفای قلبهای محزون و تسکین دلهای است. نماز کمال عابدان و معراج عالمان، معبد عاشقان و گل خوشبوی بوستان قلب پاک جوانان است.

جوان چون واجد قلب پاک و فاقد و فارغ از هر گوهه ارزشهای ناپاک است می تواند با نماز، پله های کمال را طی کند و به قلّه جمال باز یابد.چون که هیچ عملی مثل نماز بینی شیطان را به خاک مذلّت نمی ساید و توجهات الهی را نصیب انسان نمی سازد و هیچ بندهایی جز از طریق نماز به مقام قرب نمی رساند. انسانها رابطة خود را با خدا با نماز شروع می کنند.

برجسته ترین اولیاء خدا نیز بهشت خلوت انس خود با محبوب را در نماز می جوید. این گنجینه هرگز پایانی نیست و هر که با آن بیشتر آشنا شود جلوه و درخشش بیشتری در آن می یابد.

پس بیاییم همت نمائیم که با تمسک به نماز به مقاب قرب راه یابیم و جوانی خویش را با سیره مردان الهی گره زنیم تا شاید در جهان جاودانی در منزلگه صادقان و صالحان منزل گزینیم که ( طوبی الهم و حسن مآب).

برای جوانان عزیز باید مسلّم باشد هر چه که در بهار جوانی کاشتند در پاییز پیری درو خواهند نمود و به سنین بعد از جوانی عبادت را موکول نمودن از وسوسه های شیطانی است.

جوانان ره طاعت امروز گیر

که فردا جوانی نیاید ز پیر

پیام مقام معظم رهبری آیه الله خامنه ای

( از امام محمد باقر(ع) داریم: زمانی که انسان وارد صحنه قیامت می شود ابتدا به نماز او توجه می شود اگر نماز او قبول حق واقع شود بقیه اعمال هم قبول اگر نماز وی رد شود بقیه اعمال رد می شود، بنده زمانی که با رد شدن نمازش مواجه می شود و خطاب به خدا می گوید: ربنا روزه ام، حجم، زکاتم، خمسم همه رد؟ و خداوند می گوید: بله همه رد چون نمازت رد شد.

نیایش و پرستش: در ان لحظه که آدمی به کمال و شکوه بی نهایت آفریدگار جهان می اندیشد، سراپا شیفتة آن می شود، دل و جانش به خضوع و خشوع و فروتنی می گراید، با آهنگ فطرت در برابر آن همه کمال و عظمت سرتسلیم فرود می آورد (رکوع) سر به زمین می ساید (سجود).

زبان به ستایش می گشاید (حمد وتسبیح).

(نماز)

نماز مراسم مخصوصی برای پرستش خدا و راز و نیاز با اوست که در آن جنبه های ارزنده و آموزندة خاصی در نظر گرفته شده و به همین جهت شکل مخصوصی به خود گرفته است.

سرود توحید و یکتا پرستی.

سرود فضیلت و پاکی.

نماز سرود توحید و یکتاپرستی و سرود فضیلت و پاکی است که باید فکر و روح ما را در برابر عوامل شرک زا و آلوده کننده ای که در زندگی روزمره با آنها سر وکار داریم پاک و یکتا پرست نگه دارد. هر یک از ما در زندگی روزانة خود سرگرم کار و هدف خویش است و کمتر به چیز دیگر به جز آن می اندیشد.

سرگرمی به کار و تلاش روزانه در راه زندگی برای بشر امری طبیعی و ضروری است به جسم و جانش نشاط می بخشد راههای جدید زندگی را به روی او می گشاید و او را در راه علم و هنر و صنعت و ایجاد وسایل گوناگون بهتر زیستن به جلو می راند ولی در عین حال او را چنان در خود و آرزوهایش فرو می برد که گهگاه برای رسیدن به این آرزوها در برابر این و آن به چم و خم اش وا می دارد، از خود و شخصیت واقعی انسان خود بیگانه اش می سازد و جسم و جانش را آلوده می کند. از آلودگی جسم مثال بزنیم کمتر کسی است که در اثنای کار روزانه دستش و لباسش، دست و صورتش، سر وپایش و گاهی همه پیکرش کثیف نشود به تنظیف روزانة آنها نیازمند نگردد. دانش آموزی که درس می خواند، کارگر یا مهندسی که در کارگاه کار می کند و دانشمند محققی که در آزمایشگاه به کاوش علمی می پردازد همه باید روزی یک یا چند بار لباس و تن خود را شستشو دهند تا پاکیزه بمانند.

روح ما نیز در میدان زندگی روزانه به همین اندازه یا بیشتر در معرض آلودگی است، آلودگی به هوس های تحریک شده و لجام گسیخته، خودخواهیها و چشم و هم چشمی های بر انگیخته، غرور ناشی از پیروزی و کامیابی یا عقدة روانی ناشی از شکست و ناکامی و به دنبال حسد و کینه و انتقام و صد آلودگی دیگجر که این آلودگی ها روح ما را تیره می سازند ومارا از راه پاکی و فضیلت و تقوی منحرف می سازد و به راه فسار می کشاند، از یاد خدا غافل می کند و به دام شیطان و وسوسه های شیطانی می افکند.

بنابراین باید همانطور که لباس و تن خود را می شوییم و پاکیزه می کنیم، دل و جان را هم شستشو دهیم و پاکیزه کنیم، خود را به خدا و سرچشمة پاکی و کمال نزدیک سازیم، لحظاتی به یاد او، به نیایش او و رازو نیاز با او بگذرانیم و روح آلوده را در چشمة صاف و زلال الهی شستشو دهیم.

این است نمازی که مسلمان روزی چند بار خواند.

از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده که در گفتگویی کوتاه با یاران خود چنین فرمودند: فرض کنید در برابر خانة یکی از شما نهری روان باشد و هر روز در آن پنج بار شستشو کند، آیا به تن او هیچ آلودگی می ماند؟ نه، این شستشو به تن او هیچ آلودگی نمی گذارد.

نمازهای پنج گانه هم همین اثر را دارد، با پنج نماز در روز خدا لغزشها را از آدمی می زداید و او را پاکیزه می کند.

نمازهای روزانه

1- صبح: پس از سپیدة صبح.

2- ظهر: نیمروز.

3- عصر: تقریباً 2 تا 3 ساعت بعد از ظهر.

4- مغرب: پس از غروب آفتاب.

5- عشاء: شامگاه که هوا تاریک می شود.

اینها اوقات اصلی نمازند و چه بهتر که نماز در همین اوقات خوانده شود، ولی برای هر یک از نمازهای پنجگانه وقت وسیعتری به ترتیب زیر معین شده تا اگر نماز گزار به علت کار یا موانع دیگر نتواند در ساعات نامبرده نماز بگزارد وقت وسیعتری در اختیار داشته باشد؛

نماز صبح: از سپیدة صبح تا طلوع آفتاب.

نماز ظهر: از نیمروز تا غروب آفتاب.

نماز عصر: پس از نماز ظهر تا غروب آفتاب.

نماز عشاء: پس از نماز مغرب تا نیمة شب.

مسلمان بامدا که سر از خواب بر می دارد نماز می گزارد تا برنامة روزانه را با پاکی و حسن نیت و توجه به خدا شروع کند. ظهر که برای صرف نهار موقتاً دست از کار می کشد باز نماز می گزارد، تا همچنان که به جسم خود از راه غذا نیرو و نشاط تازه می بخشد، به روح نیز از راه نماز نیرو و نشاط معنوی تازه دهد و عصر پیش از آنکه بخش دوم کار روزانة خود را آغاز کند، باز نماز می خواند تا با یاد خدا به کار خود می پردازد. پس از غروب آفتاب که غالباً با پایان کار روزانه و صرف شام همراه است و غذا دادن به جسم را با غذا دادن به روح همراه می کند. شامگاه که برای خوابیدن آماده می شود باز در برابر خدای خود می ایستد و نماز می گزارد، برنامة روزانه را که با نماز و یاد خدا شروع کرده بود با نماز و یاد خدا پایان می دهد و با دلی پاک و جانی آرام گرفته به خواب می رود.

اذان؛

فرا رسیدن وقت هر نماز با اذان اعلام می شود هنگام سپیدة صبح، ظهر، عصر، غروب آفتاب و در نخستین لحظات تاریک شدن هوا در هر منطقة اسلامی با آهنگ روح نواز اذان به همه اعلام می شود که وقت نماز فرا رسیده است.

اقامه؛

با آهنگ اذان، نمازگزار خود را برای نماز آماده می کند و به محل نماز می آید آنها که می خواهند در نماز جماعت ( نماز دسته جمعی) شرکت کنند به مسجد دیگری که برای نماز دسته جمعی آماده است می روند.

وضو؛

نخست صورت و بعد دستها را از آرنج تا انگشتان می شوییم و بعد جلوی سر و روی پاها را دست می کشیم.

تیمم؛

اگر آب وضو نیست یا نمازگزار به سبب بیماری یا علتهای دیگر نمی تواند خود را با آب بشوید، به جای وضو و غسل دو کف دست را یکبار روی خاک، شن یا سنگ پاک می زند و بر پیشانی می کشدو باز بار دیگر دستها را بر روی خاک، شن یا سنگ پاک می زند و با کف دست چپ بر پشت دست راست و با کف دست راست بر پشت دست چپ ( از مچ تا سر انگشتها) می کشد.

« … فَلَم تَجِدوا ما فتَیُمُمُوا صعیداً»

« لاطَیِبا فَامسُحُوا بِوجُوهکم و اَیدیکم»

« منه ما یرید الله لیجعل علیکم من»

« حرج …»

از آیه 6 سورة مائده

… اگر آب پیدا نکردید به سراغ خاک پاک بروید و از آن بر صورت و دستهای خود بکشید، خدا نمی خواهد شما را به زحمت بیاندازد… .

قبله؛

آنگاه رو به خانة کعبه می ایستیم، خانه ای که یادبود ابراهیم، قهرمان توحید و اسمعیل فرزند اوست و این پدر با پسر پاکیزه سرشت آنرا برای پرستش خدای یکتا در سرزمین مکه ساختند و اسلام این خانه را کانون یکتاپرستی معرفی کرد و به مسلمانان دستور داد تا در هر نقطة جهان باشند به سوی او نماز بگزارند تا نقطه مرکزی یکتاپرستی گردد.

چگونه نماز می خوانیم؟

باید با روحی آماده، فارغ از هر فکر دیگر، دل به سوی خدا آوریم و می گوییم: الله اکبر ( خدا از هر کس و هر چیز بزرگتر و از آنچه در تصور ما بگنجد برتر است، با آهنگ الله اکبر خدا از همه بزرگتر همة عظمتهای دیگر در چشم نمازگزار فرومی ریزند تنها به عظمت خدا می اندیشد و با دل و جانی خاضع در برابر او آمادة نیایش آفریدگار می شود. از این لحظه تا پایان نماز همواره رو به سوی کعبه نیایش و پرستش خدا و رازو نیاز با او می پردازیم، بی آنکه با کسی سخن بگوییم یا به کسی پاسخ دهیم، سپس حمد را می خوانیم که خواندن این سوره از اساسی ترین دعای هر مسلمان در نماز و راز و نیاز روزانه اش با خداست از او می خواهد که همواره او را به راه راست زندگی را به او بنمایاند و پیش پایش نهد، راهی که او را بر استفاده از نعمتهای خدا داد توانا کند، از محرومیت های نابجا که ناشی از تنبلی یا بیراهه رفتن انسان و نشانه یی از خشم خدا است نجات بخشدو مانع تلف شدن نابجای نیروهای ارزندة او در بیراهه ها گردد سورة حمد که تمام شد، نمازگزار باید یک سورة دیگر قرآن را بخواند.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

مفهوم و پیام توحید در عقیده و عمل

پیام امر و دستوری است که به مخاطبان داده می شود تا آن را عمل کنند یک حادثه وعمل می تواند برای دیگران پیام باشد همچنین یکی از مراحل «نهی از منکر» با بی اعتنایی و قطع رابطه چهره عبوس و اخم کردن به شخص که اخلاقی می کند به آن می گوییم« نکن » امام حسین فرموده است « اگر دین ندارید آزاد باشید » یک پیام صریح و روشن است سیدالشهداء پیام داده اند که با نفس ج
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 24 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 29
مفهوم و پیام توحید در عقیده و عمل

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

مفهوم و پیام

پیام امر و دستوری است که به مخاطبان داده می شود تا آن را عمل کنند یک حادثه وعمل می تواند برای دیگران پیام باشد همچنین یکی از مراحل «نهی از منکر» با بی اعتنایی و قطع رابطه چهره عبوس و اخم کردن به شخص که اخلاقی می کند به آن می گوییم« نکن » امام حسین فرموده است :« اگر دین ندارید آزاد باشید » یک پیام صریح و روشن است سیدالشهداء پیام داده اند که با نفس جهاد کنید اعتماد به نفس و توکل داشته باشید به دنیا دل نبندید و در راه خدا از هر چیز بگذرید به امامت ولی معصوم نهید و.. امثال آنها . از مقام معظم رهبری نسبت به عبرت های عاشورا مطرح شد نسبت به این مسأله بود که فرمود « درس های عاشورا جدا است و درس ، شجاعت و درس وچه از درس های عاشورا مهمتر عبرت‌های عاشوراست .در مجموع آموزندگی و سازندگی و تأثیر گذاری روز عاشورا در گرو شناخت و تبعیین درس ها و پیام ها است و از این رهگذر بیش از چگونگی حادثه باید به «‌چرایی» آن اندیشید تا با استفاده از آن از نقاط مشترک و روح سازی و جاری از حوادث همگون در پهنه تاریخ سرگذشت های گذشتگان را عبرت آموزتر ساخت .

پیام های اقتصادی

رسالت تبعیین « مکتب » و تصحیح باورهای مردم در مسائل عقیدتی و بینش بر عهده امام است . رجزهای اصحاب امام و خطبه های امام و اهل بیت چه قبل از شهادت و چه در مقطع اسارت پر ازنکته های‌عقیدتی است جایگاه اهل بیت پیامبر در جامعه نیز از همین زاویه قابل طرح است و نیز مسأله رسالت حضرت محمد و قرآن و وحی و شفاعت و.... هرکدام به نحوه‌که دارای «‌پیام است و در نهضت عاشورا مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

توحید در عقیده و عمل

مفهوم توحید تنها در بینش و دیدگاه نیست بلکه در بعد عملی به « توحید و اطاعت » و «‌توحید در عبادت » تبدیل می شود . امام حسین پیشاپیش از شهادت خود با خبر بود و جزئیات آن هم می دانست توحید نصرت خواهی و فقط و فقط بر خدا اعتقاد کردن و از جلوه های دیگر نقش آفرینی عقیده در عمل است .

مبدأ و معاد

عقیده به مبدأ و معاد مهمترین عامل جهاد و فداکاری در راه خداست ، و بدون آن هیچ رزمنده‌ای معتقدانه درصحنة دفاع قدم نمی گذاردو خود را که در جنگی به شهادت منتهی می شود برنده نمی داند . امام حسین(ع) در روز عاشورا وقتی بی تابی خواهرش را می بیند این فلسفه بلند را یادآور می شود و می فرماید :« خواهرم خدا را در نظر داشته است و بدان که همه زمینیان می میرند آسمانیان هم نمی مانند هر چیزی جز وجود خدا که آفریدگار هستی است از بین رفتنی است خداوند همگان را دوباره بر می انگیزد. وقتی علی اکبر به میدان جنگید رفت و جنگی و تشنه بازگشت امام فراخوندن او به مقاومت و ادامه نبرد فرمود :«بزودی جدت رسول خدا را دیدار کرده و از دست او سیراب خواهی شد و شربتی گوارا خواهی نوشید که پس از آن تشنگی نیست . آنگاه هم که سر جوانش را بردامن نهاده بود و خون ا زچهره و دندان هایش پاک می کرد فرزندان را نوید داد که رنج و اندوه دنیا جسته و به روح و ریحان بهشتی رسیده ای .

3- بدعت ستیزی: دین پوسته از سوی دشمنان در معرض تعریف سوء استفاده تفصیر نادرست و بدعت آفرینی است از سوی دیگر رسالت امامان حق و علمای دین، خیانت دین و معتقدان اسلامی از تحریف و مقابله با بدعت ها است از رسول خدا روایت است که: « اِذا ظَهَرت البَراعُ فرامّتی فَلِیفهِمِ العالمُ عِلمُه» ترجمه: هرگاه بدعت ها آشکار شود آنها باید دانش و علم خویش را آشکار کند. در سخنی دیگر از آن حضرت این است: هر بدعتی که پس از من پدید آید و ایمان را مورد خطر و هجوم و نیرنگ قرار دهید و ولیی از دودمان من عهده دار آن می شود که از ایمان دفاع کند و با الهام الهی زبان گشاید و حق را علمی روشن بسازد و نیرنگ مکان را باز گرداند.

یقین: نمودی از وضوح و روشنی باور نسبت به دین و فرمان خدا و حکم شریعت است.

طرح مسأله به خدا پیوستن در طول مسیر، آماده سازی روحی همراهان برای آن فداکاری بزرگ در راه عقیده بود چرا که بدون باورهای زلال و روشن، یک رزمنده نمی تواند تا پایان خط در دفاع از حق مقاوم و نستوه بماند.

«یقین» هم در «موضوع» بود؛ یعنی شناخت روشن هدف و راه و وضعیت، هم در « حکم» بود؛ یعنی تکلیف بودن جهاد و شهادت در آن شرایط به نفع اسلام، هم در عقیده به « خدا» و هم به «آخرت» بود که مقوم اصلی پاگذاشتن در میدانی است که گروهی می خواهند جان بدهند و فدا شوند.

توحید در نصرت خواهی و فقط و فقط برای خدا اعتماد کردن، از جلوه های دیگر نقش آفرینی عقیده در عمل است.

این حالت و روحیّه، جلوة بیرونی، عقیده قلبی به مبدأ و یقین به نصرت الهی است و توحید در دعا و طلب را می رساند. هدف اصلی معارف دین، تقرب بندگان به سوی خداوند است.

عقیده به مبدأ و معاد، مهم ترین عامل جهاد و فداکاری در راه خداست و بدون آن، هیچ رزمنده ای معتقدانه در صحنه دفاع قدم نمی گذارد و خود را که در جنگی به شهادت منتهی می شود برنده نمی داند.

امام حسین (ع) روز عاشورا وقتی بی تابی خواهرش را می بیند، این فلسفة بلند را یادآور می شود و می فرماید:

خواهرم! خدا را در نظر داشته باش. بدان که همة زمینیان می میرند آسمانیان هم نمی مانند. هر چیزی جزوجه. خدا که آفریدگار هستی است از بین رفتنی است، خداوند همگان را دوباره بر می انگیزد.

باور به معاد، رشته های علقة انسان را از دنیا می گسلد و راحت تر می تواند در مسیر عمل به تکلیف از جان بگذرد.

اگر دنیا ارزشمند به حساب آید، سرای آخرت که خانة پاداش الهی است، برتر و نیکوتر است.

آن همه تأکید بر اجر الهی و رسیدن به فوز و رستگاری و نوشیدن از شراب های بهشتی و برخورداری از نعمت های جاودانی الهی، ایجاد انگیزه جهاد و شهادت می کرد، چرا که شهدای کربلا با این دید مرگ را آغاز حیات طیبه در جوار رسول ا... می دیدند، نه پایان یافتن خط هستی و به نهایت رسیدن وجود.

یاد کرد اصول اعتقادی از سوی امام حسین(ع) نیز به صورت دیگری دفع شبهه آفرینی‌های بعدی امویان را در برداشت.

حضرت نوشت: « حسین شهادت می دهد که خدای یکتا و بی شریک است و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست که حق است و قیامت حتماً خواهد آمد و شکی در آن نیست و خداوند همه خفتگان در گور را بر خواهد انگیخت...»

رسالت پیامبر:

از جملات مکمل بینش اسلامی عقیده به نبوت پیامبر اکرم (ص) و عصمت اوست و شهادتین نشان مسلمانی است. این موضوع، در فرهنگ عاشورانیان مکرر مطرح شده است، چه از سوی امام حسین(ع) و چه از سوی فرزندان و بستگان و یاران شهیدش.

یاد کردن از پیامبر اسلام و بعثت و رسالت از احیای تفکر اسلامی است. ربط دادن وجود امام و خاندانش به آن بزرگوار، یادآور اصل دیگری از معتقدات مسلمین است. پیوند دادن حرکت عاشورا به احیای سنت پیامبر و مبارزه با بدعت هایی که در دین حضرت محمد (ص) پیش آمده است، باز هم تأکید بر یک مسألة اعتقادی است. در عصر پیامبر به ظاهر همه او را قبول داشتند و مطیع او بودند اما در عصر پس از او دچار تجزیه شدند. برخی به سنت و دین او وفادار بودند و برخی در پی احیای جاهلیت های رنگ بافته و بی روح به راه افتادند. پیدایش ضلالت و بدعت و حیرت و جهالت نوعی انشعاب در پیروان اسلام، و جنگیدن با زرّیّه پیامبر، خروج از دین و انکار رسالت آن حضرت بود.

امامت، محور یک دست ماندن و عامل انسجام امت است. کسانی که از امام حق پیروی نکنند و حق را رها کرده و بر گرد باطل جمع شدند، از امت محمد بیرونند و مسلمان نیستند. ملاک مسلمانی پس از اطلاعات از رسول « ولایت پذیری» است. ولی مسلمان آن عصر عده ای بر محور باطل تجمع کردند و اطاعت از کسانی کردند که وحی و نزول جبرئیل و خبرهای آسمانی را منکر بودند و با سلطه یابی بر مقررات مردم، کفر به خدا و عناد با حضرت رسول را که دیدی در دل هایش مانده بود بروز داد.

شفاعت:

از جمله مباحث سازنده ی اعتقادی « شفاعت» است. شفاعت یعنی عقیده به اینکه با وساطت اولیای الهی، خداوند از گناهان مومنان خطا کار روی گذرد. شفاعت با اذن خدا است و معصومین نیز از کسانی شفاعت را داشته باشند. پس شفاعت، زمینه لازم دارد و عقیده به شفاعت شفا، نوعی مراقبت در رفتار و عملکرد را می طلبد، بُعد سازندگی شفاعت همین بخش است. مقام شفاعت برای پیامبر و خاندان او ثابت است. در قیامت هنگام حسابرسی نیز مواجهه انسان ها با پیامبر و آل او حتمی است و نقادی عملکرد دنیوی در آخرت است. طرح مسأله شفاعت یا برخورد با پیامبر در قیامت توجه دادن به این بعد اعتقادی است.

در کوفه وقتی امام سجاد را با آن حالت وقت با دو دست بسته و زنجیر بر گردن آوردند، حضرت ضمن اشعاری را که می خواند یکی هم این بود:

لوانتا و رسول الله یجمعنا یوم القیامه ماکنتم تقولینا

اگر روز قیامت ما و پیامبر خدا در یک جا جمع شویم، شما چه خواهید گفت؟ و چه حرفی برای گفتن یا عذر خواهدی دارید.

در سخنانی هم که حضرت زینب در کوفه داشت، از جمله به این شعر تَمَثُل جست که:

ماذا تَقُولوُنَ اِذ قال البَّنی لَکُم ماذافَعَلتُم و انهُم آحِدُ الاُمَم

آنگاه که پیامبر به شما بگوبد چه کردید؟ شما که امت آخر الزمان هستید! شما چه خواهید جواب داد.

و در قیامت از خدا می‌خواهیم که شفاعت آن حضرت را در روز قیامت روزی ما سازد و زیارت عاشورا.

«َاللهُمَ ارزقنی شفاعَهَ الحُسَین یَومَ الورُود»

تکریم انسان:

بر خلاف جبهة باطل که به انسان ها به عنوان ابزاری برای تأمین خواسته ها و منافع خویش می نگرند در جبهة حق مؤمن ارزش و کرامت دارد. کرامتش هم نشأت گرفته از ارزش حق است انسان ها احترام دارند و به لحاظ ایمانشان مورد تکریم اند.معیار هم تقوا و ایمان و تعهد است نه رنگ و زبان و قبیله و نژادو منطقة جغرافیایی.

امام حسین (ع) در روز عاشورا خود را به بالین یکایک یاران شهیدش می رساند و سر آنان را به دامن می گرفت بین آنان تفاوت قائل نبود هم بر بالین علی اکبر حاضر شد هم بر بالین غلام خویش.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی وعظ و موعظه

وعظ و موعظه، در انقلاب افکار و دگرگون ساختن اندیشه های مردم آن اندازه تأثیرگذار است که خداوند متعال یکی از راه های دعوت به پروردگار و ابلاغ دین حق را برای حضرت محمد (ص)، موعظه حسنه قرار داده است و از آن زمان پیامبر (ص) خطابه هایی بسیار رسا و غرّا را در جمع افراد مکه و مدینه برای دعوت به اسلام بیان داشتند
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 23 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 22
بررسی وعظ و موعظه

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

(( وعظ و موعظه ))

وعظ و موعظه، در انقلاب افکار و دگرگون ساختن اندیشه های مردم آن اندازه تأثیرگذار است که خداوند متعال یکی از راه های دعوت به پروردگار و ابلاغ دین حق را برای حضرت محمد (ص)، موعظه حسنه قرار داده است و از آن زمان پیامبر (ص) خطابه هایی بسیار رسا و غرّا را در جمع افراد مکه و مدینه برای دعوت به اسلام بیان داشتند.

مواعظ رسول گرامی اسلام (ص) و استفاده از فن خطابه به منظور یک ابزار تربیتی تأثیرگذار، پس از آن حضرت نیز دنبال شد و در مدت زمان کوتاهی به اوج خود رسید. خطبه های معروف حضرت فاطمه(س) در مسجد مدینه و خطبه ها و مواعظ حضرت علی(ع) و دیگر ائمة معصومین که با بیانات مختلف به موعظه و نصیحت خلق می پرداختند نشان از سابقه وعظ در دین اسلام و ادامه راه آن حضرت در به کار بردن مواعظ حسنه برای ارشاد و هدایت دارد.

مجالس وعظ و خطابه صوفیان، مکانی بود که در آن شیخ و مریدان، صوفیان و غیرصوفیان یکدیگر را بیشتر از زمان های دیگر می دیدند و پیوند مستحکم تری با یکدیگر می یافتند در این مجالس پیر و مرشد، خطاب به مریدان خود و نیز مردم عادی سخن می گفت که اغلب سرشار از ذوق و حال بود و ایراد این گونه سخنرانی های صوفیانه، باعث می شد که برخی از حاضران مجالس به آیین تصوف و عرفان علاقه مند شوند و به جمع صوفیان بپیوندند.

از آنجا که هدف از این سلسله گفتارها بازداشتن مردم از انجام دادن کارهای ناشایست، و پرداختن به نیکی ها و متوجه کردن آنان به خداوند بود، این مجالس به انگیزة ارشاد و نصیحت، معرفت گفتن و وصیّت کردن برگزار می گردید.

مجالس ابوسعید ابی الخیر به انگیزة ارشاد و نصیحت مستمعان تشکیل می شد و محور اساسی تعالیم وی مبارزه با نفس و هواهای نفسانی و پرهیز از ریا و ریاکاری بود و مجالس مولانا جلال الدین علاوه بر ارشاد بیشتر به قصد معرفت و معانی گفتن برگزار می شد.

محل اصلی برگزاری مجالس ابوسعید را خانقاه و در مرتبه بعد مشهد مقدس(مشهد ابوسعید)

و مسجد می توان به شمار آورد و مولوی بیشتر مجالس را به سبب علاقه ای که به مدرسه خود داشت، در آنجا برگزار می کرد.

بیشترین مکان هایی که ابوسعید در آنجا به مجلس گویی می پرداخت، به ترتیب نیشابور، مهنه، طوس، مرو و سرخس بوده است و مولانا مجالس خود را در شهر قونیه برگزار می کرده است.

مجالس ابوسعید، هر روز صبح زود، بعد از طلوع آفتاب برگزار می گردید و از برنامه و ترتیب زمانی خاصی پیروی می کرد که شواهد قطعی دربارة تشکیل مجالس وی در روزهای آدینه، دوشنبه و پنجشنبه در دست است؛ ولی برگزاری مجالس مولانا از نظم زمانی خاصی پیروی نمی کرده و ظاهراً طبق حالات درونی وی و یا بنا به درخواست مریدان تشکیل می شده است و تنها در یک مورد به برگزاری مجالس وی در روز آدینه اشاره گردیده است.

ابوسعید و مولانا هر دو به عنوان سخنران مقیم، هم در محل اقامت خود مجلس می گفتند و هم بنا به دعوت مریدان و هواداران راستین خود، در محل و مکانی غیر از محل و مکان دائمی به مجلس گویی می پرداختند؛ با این تفاوت که ابوسعید برای مجلس گویی به شهرهای دیگر هم مسافرت می کرد، ولی مولانا تنها در قونیه به معرفت گویی می پرداخت؛ اما محل برگزاری مجالس خود را بنا بر حالات درونی و استدعای برخی مریدان، گه گاه تغییر می داد.

در مورد هیأت ظاهری ابوسعید ابی الخیر و مولوی در حین مجلس گفتن اشاره چندانی نشده است تنها در یک جا، اشاره شده که ابوسعید در مجلسی جامة سرخ رنگ پوشیده و دستاری سفید در سر بسته است و مولانا هنگامی که مجالس وعظ و تذکیر برگزار می کرد دستار دانشمندانه (فقیهانه) بر سر می گذاشت و بنابر سنت علمای راستین ردای فراخ آستین می پوشید.

ابوسعید در حین مجلس گفتن، بیشتر بر تخت می نشست و در برخی اوقات بر منبر می رفت و یا اگر در خانقاهی مدعو بود برای او «کرسی جامه» می نهادند ولی مولانا همیشه روی منبر به معرفت گویی می پرداخت. ابوسعید و مولانا هر دو در حالت نشسته به وعظ می پرداختند و در بعضی حکایات روایت شده که ابوسعید بر تخت نشسته و همچون سلاطین برچهار بالش تکیه داده است و مجلسی از مولانا در حالت ایستاده نیز نقل گردیده است.

نحوه شروع مجالس ابوسعید بدین گونه بود که بعد از ورود شیخ، ابتدا قاری آیه یا آیاتی از

قرآن را می خوانده، و ابوسعید در ارتباط با آیات تلاوت شده به سخن گفتن می پرداخته است و یا اگر مستمعی سؤالی در ذهن داشته آن را مطرح می کرده، که گه گاه جواب سؤال محتوای اصلی مجلس را در برمی گرفته است. شیوه معمول در پایان مجالس وی به این طریق بوده که اول بر حضرت محمد(ص) صلوات می فرستاده و بعد دست به صورت خود می کشیده و مجلس را ختم می کرده است.

نحوة شروع و ختم مجالس مولانا، به این طریق بوده که در مجالس سبعه، هر هفت مجلس به شیوة اهل وعظ با خطبه ای عربی شروع شده که بیشتر عبارات آن مسجع است، و در بین آن آیاتی از قرآن مجید در بیان حکمت و قدرت حضرت حق آمده و با درود بر رسول اکرم(ص) و ستایش چهار خلیفه اهل سنت و همچنین در مجلس هفتم علاوه بر آنان با درود بر حسنین، علیهما السلام، خطبه به پایان رسیده و بعد از آن مناجاتی به زبان فارسی شامل دعا و استغاثه به درگاه حضرت حق بیان شده است که بیشتر جملات آن مسجع و زیباست. بعد از این مناجات حدیثی ذکر می شود که حکایات، آیات، داستان ها، احادیث و ابیات عربی و فارسی بیان شده، در طول مجلس برای شرح و توضیح و تفسیر حدیث اول است و در آخر مجلس اول و دوم تفسیر بسم الله آمده است و مجالس اول،پنجم ،ششم و هفتم با حمد و ثنای ذات اقدس الهی به پایان می رسد و گاه آیه ای متناسب از قرآن کریم یا ذکر جمله ای نظیر« الحمد لله رب العالمین» پایان بخش مجلس است. و مجالس دوم، سوم و چهارم با درود و صلوات بر رسول اکرم (ص) و خاندان مطهّر آن حضرت پایان می گیرد.

روحیه ابوسعید همواره سرشار از شادی و نشاط بوده است و سعی می کرد که این حالت بسط و سرخوشی را همیشه در خود حفظ کند و در مواقعی که تغییرات روحی معنوی برایش پیش می آمد و بناچار دچار قبض و گرفتگی درونی می گردید، برای رهایی از این حالت ناخوشایند، به زیارت پیر خود ابوالفضل حسن سرخسی به سرخس می رفت، و بعد از فوت پیر و مرادش این حالت انبساط و شادی باطنی را از مزار شیخ خود می طلبید؛ حتی اگر این حالت قبض در حین برگزاری مجالس برای او رخ می داد، باز هم برای رسیدن به حالت انبساط و شادی درونی به زیارت خاک استادش می رفت و از باطن او مدد می طلبید. تا جایی که از شخصیت مولوی اطلاع داریم، وی سعی داشت همواره روح خود را با شادی همراه سازد و همانند ابوسعید احساس شادی و سرخوشی را در زندگی خود استمرار بخشد و از عواملی نظیر شعر، موسیقی و سماع برای ایجاد و حفظ این حالت بهره می جست؛ با وجود شناختی که از مشرب مولانا و روحیه سرشار از لطافت و نشاط او داریم و با توجه به عدم اشاره گردآورندة مجالس سبعه، و افلاکی، در مورد ایجاد حالت قبض برای مولانا در حین برگزاری مجالس، به احتمال زیاد اغلب مجالس او همانند مجالس ابوسعید در حالت انبساط روحی و درونی برگزار می گردیده است.

ابوسعید ابی الخیر در خواندن افکار دیگران قدرت شگفت انگیزی داشت. وی با قدرتی که در اشراف بر ضمایر داشت، به خصوص در حین مجلس گویی، پیوسته از انکار و داوری مخالفان و بدخواهان خود آگاهی حاصل می کرد و در پاره­ای اوقات مسأله­ای را که به صورت باطنی و با توانایی های فوق حسیّات خود درک کرده بود، به صورت تعریض و خواندن شعر و یا حدیثی که فقط شخص مورد نظر متوجه شود، بیان می داشت، ولی در بیشتر مواقع، به صورت صریح و بدون هیچ پرده پوشی فکر و اندیشه، فرد را در میان جمعیت حاضر در مجلس مطرح می کرد. در نتیجه این ضمیرخوانی های متعدد، ابوسعید در مجالس باعث تحول درونی و از بین رفتن بسیاری از خصومت های منکران، مخالفان و مدعیان می شد، تا جایی که برخی از آنان فی المجلس توبه می کردند و تا پایان عمر از مریدان مخلص وی می گشتند.

مولانا نیز مانند ابوسعید قدرت شگفت انگیزی در اشراف بر ضمایر داشت و به گونه ای که افلاکی ذکر کرده است درحین برگزاری مجالس و معرفت گویی، قادر بوده است که ضمیر و اندیشه حاضران در مجالس اعم از مریدان، مدعیان، منکران و ... را بخواند و به افکار آنها پی ببرد.

در مورد از خود بیخود شدن ابوسعید در مجالس تنها یک مورد روایت شده است که با شنیدن سخنی از یکی مریدان، بسیار متحول گشته و چنان انقلابی در ضمیر وی به وجود آمده که شروع به نعره زدن می کند. از بیخود شدن مولانا در حین معرفت گویی و برگزاری مجالس وعظ اطلاعی در دست نیست و اشاره ای نشده است.

مطالعه در تعالیم ابوسعید نشان می دهد که وی در همه کارها و گفتارش یک مسأله را اساسی قرار داده و آن «اجتناب از نفس» و مبارزه با هواهای نفسانی است، وی در زندگی خویش این نظر را تا سرحد کمال اجرا کرده و به آن عمل نموده است. ابوسعید معتقد بود که همه رنج های انسان از اهمیت دادن به خودخواهی و کشش های نفسانی است و همة مشکلات خود و مریدان را از طریق اخلاص و مبارزه با «ریا» حل می کرد و محور اصلی مباحث وی در ارشاد مستمعان مجالس را همین مسائل تشکیل می داد. مولانا نیز در تعالیم خود با یادآوری مسائلی چون خدمت به خلق، احسان، فداکاری، بخشش، ایثار در راه حق و ... به ارشاد و موعظه حاضران در مجالس می پرداخت.

توجه به جنبه های باطنی و معانی عرفانی در آیات قرآن و داستان های قرآنی و بیان لطائف آن، مطالبی است که در سراسر مجالس ابوسعید ابی الخیر دیده می شود، و در برخی مجالس ابوسعید با اشعاری عاشقانه به تفسیر آیات قرآن می پرداخت و این امر باعث مخالفت و حتی شورش دشمنان و افراد ظاهر بین علیه او گردیده بود. مولانا نیز از جمله صوفیانی است که برای مسأله تفسیر قرآن در حین مجلس گویی و معارف گفتن اهمیت ویژه ای قائل بوده است و در جلسات مختلف به توضیح وتفسیر آیات متعددی از قرآن مجید پرداخته است. مولانا در تفسیر آیات، از تعبیرات و اشارات و اشعار زیبای عرفانی و حکایات پرمحتوا و لطایف قرآنی بسیار بهره می جست و گاهی این لطایف باعث شور و وجد شنوندگان در مجلس می شده است. ابوسعید ابی الخیر، در مجالس به تفسیر احادیث نمی پرداخته است، و در این زمینه اطلاع واثقی در دست نیست؛ ولی مولانا در جلسات معرفت گویی خود به این مسأله نیز توجه داشته است و در هر مجلس اخبار رسول اکرم(ص) را شرح و تفسیر کرده است و برای درک و تفهیم بهتر مخاطبان، از آیات، اشعار، حکایات و تمثیلات عرفانی بسیار زیبا نیز بهره جسته است.

با مطالعاتی که در خصوص عقاید و شخصیت و افکار ابوسعید انجام یافته، می توان دریافت که وی آن چنان خود را ملزم به تبلیغ شریعت در مجالس نمی کرده است ولی مولانا بیشتر از ابوسعید، در مجالس خود به مسأله تبلیغ شریعت و بیان مسائل شرعی در حین معرفت و معانی گفتن می پرداخته است.

ابوسعید ابی الخیر بر اساس نیروی اشراف بر ضمایر و قدرت باطنی از بسیاری مسائل که قرار بود اتفاق بیفتد و یا فردی نیاز به کمک داشت و یا انسانی در حال ارتکاب به عمل خلافی بود، اطلاع می یافت ولی چون خود در حال مجلس گویی بود و نمی توانست آن کار را انجام دهد و یا جلوی آن پیش آمد را بگیرد به فردی از حاضران که بیشتر، فرد مورد اعتماد شیخ بود، فرمان می داد که به آن مکان برود و آن کار را انجام بدهد و بعداً در انتهای بسیاری از مجالس، سرّ فرمان و دستور شیخ برای جماعتی فاش می گردید و متوجه حکمتی که در آن دستور از جانب شیخ بود؛ می شدند ولی این مسأله در مجالس روایت شده دربارة مولانا به چشم نمی خورد و دراین زمینه اطلاعی در دست نیست.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی نقش نماز در شخصیت جوانان

بر همه جوانان معزّز و مکرّم، معرفت به این نکته لازم است که در دین مبین اسلام، نماز لبیک همه ذاکران، عمل آزادگان، طواف عارفان، میقات کعبه عاشقان، سعی وصفای پاکدلان، پرواز بیدار دلان مقصد سالکان، داروی دلهای مجروح، شفای قلبهای محزون و تسکین دلهای مفتون است نماز کمال عابدان و معراج عالمان، معبد عاشقان و گل خوشبوی بوستان قلب پاک جوانان است
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 36 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 41
بررسی نقش نماز در شخصیت جوانان

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

عناوین

مقدمه

نقش نماز در شخصیت جوانان

روح و حقیقت نماز

اهمیت دوران جوانی

انعطاف پذیری روحیه جوانان

نیازهای غریزی و فطری جوانان و پاسخ آن

نقش نماز و تعالیم دینی در شخصیت جوانان

یاد و ذکر خدا مایه آرامش دلها

نماز بارزترین مصداق ذکر خدا

آیا نماز انسان را از زشتی باز میدارد؟

آفات و موانع آثار نماز

الف ـ اکتفا به صورت و ظاهر نماز:

ب ـ عدم اخلاص و حضور قلب:

ب ـ عدم اخلاص و حضور قلب:

ج ـ استخفاف و سبک شمردن نماز:

د ـ عدم مداومت در نماز:

مقدّمه

بر همه جوانان معزّز و مکرّم، معرفت به این نکته لازم است که در دین مبین اسلام، نماز لبیک همه ذاکران، عمل آزادگان، طواف عارفان، میقات کعبه عاشقان، سعی وصفای پاکدلان، پرواز بیدار دلان مقصد سالکان، داروی دلهای مجروح، شفای قلبهای محزون و تسکین دلهای مفتون است. نماز کمال عابدان و معراج عالمان، معبد عاشقان و گل خوشبوی بوستان قلب پاک جوانان است.

جوان چون واجد قلب پاک و فاقد و فارغ از هرگونه ارزشهای ناپاک است میتواند با نماز، پلّههای کمال را طی کند و به قلّه جمال باریابد. با برپایی نماز به مقام سروری و سیادت راه یابد و دعای اللهم اجعلنی للمتقین اماماً (خدایا مرا پیشوای پرهیزکاران قرارده) را ورد کلام خود سازد.

چون که هیچ عملی مثل نماز بینی شیطان را به خاک مذلّت نمی ساید و توجهات الهی را نصیب انسان نمیسازد و هیچ بندهای جز از طریق نماز به مقام قرب نمیرسد. بسیار زیبا فرمودهاند آن رهبر فرزانه که: «مبتدیترین

انسانها رابطه خود را با خدا به وسیله نماز آغاز میکنند. برجستهترین اولیاء خدا نیز بهشت خلوت اُنس خود با محبوب را در نماز میجوید. این گنجینه ذکر و راز را هرگز پایانی نیست و هر که با آن بیشتر آشنا شود جلوه و درخشش بیشتری در آن مییابد».

پس بیائیم همّت نمائیم که با تمسک به نماز به مقام قرب، راه یابیم و جوانی خویش را با سیره مردان الهی گره زنیم تا شاید در جهان جاودانی در منزلگه صادقان و صالحان منزل گزینیم که طوبی لهم و حسن مآب.

برای جوانان عزیز باید مسلّم باشد که هر چه در بهار جوانی کاشتند در پائیز پیری درو خواهند نمود و به سنین بعد از جوانی عبادت را موکول نمودن از وسوسههای شیطانی است.

جوانا ره طاعت امروز گیر***که فردا جوانی نیاید ز پیر

نقش نماز در شخصیت جوانان

برای پرداختن به این موضوع که نماز در ساختار شخصیت جوان، موجد چه آثاری بوده و نقش و تأثیر آن تا چه حدی است به نظر میرسد که تبیین و توضیح چند مطلب در این باب لازم و ضروری باشد. نخست حقیقت و روح نماز است و دیگری اهمیت دوران نوجوانی و جوانی و نیز روحیه انفعالی و تأثیر پذیری این نسل (نسل جوان) در مقابل عوامل خارجی است.

به نظر میرسد تا وقتی که مطالب و مسائل مزبور روشن نشود و جایگاه خود را پیدا نکنند فواید و آثار این امر عبادی یعنی نماز در زندگی جوانان در پردهای از ابهام خواهد ماند و قطعاً موضوع مورد بحث، موضع و جایگاه حقیقی خود را پیدا نکند. لذا به همین خاطر ابتدا به مطالب مزبور پرداخته، سپس ارتباط نماز با تعدیل و تکامل شخصیتی و ایفای نقش آن در زندگی فردی و اجتماعی جوانان را بیان خواهیم کرد.

روح و حقیقت نماز

نماز لفظ و واژهای است که در متون دینی ما بعنوان «صلاة» از آن یاد شده و دارای معانی متعدّدی بوده که یکی از آن معانی، همین عمل مخصوصی است که به نام «نماز» در دین اسلام تشریع شده است. این لفظ در برخی از آیات به معنای سلام و تحیت آمده است آنجا که خداوند در قرآن میفرمایند:

إنَّ الله وملائکته یصلّون علی النّبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه وسلّموا تسلیماً.

«همانا خداوند و فرشتگان بر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) درود می فرستند شما هم ای اهل ایمان بر او صلوات و درود بفرستید و با تعظیم بر او سلام گوئید»(1).

و در آیه دیگر با اشاره به همین معنی میفرمایند: هو الذی یصلی علیکم وملائکته «اوست خدایی که هم او و هم فرشتگانش بر شما تحیت و رحمت میفرستند»(2).

وبه معنای دعا هم در برخی از آیات آمده است. آنجا که به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)دستور گرفتن زکات داده میشود خداوند می فرماید بعد از گرفتن زکات برای آنها و در حقشان دعا کن. خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم وتزکیهم بها وصلّ علیهم إنّ صلواتک سکن لهم.

«ای رسول ما، تو از مؤمنان صدقات را بگیر تا بدان واسطه نفوس آنان را پاکیزه سازی و آنها را به دعای خیر یاد کن همانا دعای تو در حق آنان، موجب تسلی خاطرآنهاست»(1).

«صلاة» به هر دو معنای مزبور که در حقیقت به معنای واحد بر می گردند که همان دعا باشد مورد بحث ما نیست بلکه مراد از «صلاة» همان معنایی است که با طریق مشخص و با ارکان مخصوص و جزئیات معین از طرف شارع مقدس، حقیقت پیدا کرده است و پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله وسلم)آن حقیقت نازله را در عمل تشریع و خود، آن را تحقق عملی بخشید. نه تنها شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در طول عمرش به عمل بدان پای بند بود بلکه همه مسلمین موظف بودند که آن را شبانه روز پنج بار بجای آورند. اَقم الصلاة لدلوک الشمس الی غسق اللیل.

«نماز را از زوال خورشید تا نهایت تاریکی شب برپا دار»(2).

که این آیه اشاره اجمالی به نمازهای پنج گانه دارد. نماز با این شیوه مرسوم که مصداق آن برای همه مسلمین روشن و آشکار است چیزی نیست که مورد فهم و درک نباشد چون آنچه که از سنّت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)و اهل بیتش استفاده میشود پر واضح است که این تلقی از نماز یعنی اعمال مخصوصهای که با تکبیرة الاحرام شروع و به سلام ختم میگردد. و این است معنای دیگری که از آیات استفاده میشود. آنچه که مسلّم است این است که این عمل ظاهری که اصطلاحاً بدان نماز گفته میشود تمام حقیقت نماز نیست بلکه این صورت و چهره ظاهری آن است. نماز امری است الهی که تحقق آن همانند سایر امور دارای ظاهر و باطن است که در متون دینی به هر دو جهت آن اشارت رفته است. تصویر ظاهری نماز همان است که با اعمال مخصوصه انجام گیرد و حفظ آن نیز فرض و واجب است امّا روح و باطن نماز عبارتست از: اخلاص، حضور قلب، ذکر خداوند و تعظیم در مقابل او، امید و دلبستگی به ذات ربوبی، اعتماد و رکون به وجود سرمدی و محو شدن در مقابل ذات یکتایی که در مقابل عظمت و جلالت او قیام نموده است.

حقیقت نماز اعم از معنای ظاهر و باطن است و محدود و محصور نمودن آن به ظاهر، چون محدود نمودن حقیقت انسان و انسانیت او به جسم مادی است. همانطور که حقیقت انسان در این جسم خاکی و هیکل مادی قالب گیری شده و به اطوار مختلف و گوناگون درآمده و به این شکل ظاهری وجود یافته است چنانچه خداوند فرماید: وقد خلقتکم اطواراً «وبه تحقیق شما را به صورت گوناگون آفرید»(1).

حقیقت نماز هم چون سایر امور در باطن و روح او نهفته شده که این قالب و صورت را پذیرا شده است هرگاه آن حقیقت بخواهد در عالم خارج تحقق یابد قطعاً باید در همین طور و قالب خاص باشد و در غیر این صورت نماز نبوده بلکه پدیده دیگری است.

هرگاه این قالب خاص و صورت ظاهری نماز با روح و باطن آن آمیخته و قرین گردد نماز حقیقت خود را یافته و تأثیر خود را می گذارد. در چنین صورتی است که این امر الهی، ستون دین(1)، معراج مؤمنین(2)، روشنگر چهره مسلمین(3)، مقرِّب متقین(4)، مکمّل اخلاص مخلصین، مبعِّد خصائص ملحدین(5)، مسوِّد چهره شیاطین(6)، وممیّز مؤمنین از کافرین(7)، قرار میگیرد.

پس نمازی که فقط ظاهر داشته باشد و فاقد روح باشد مُعطی شی نخواهد بود. بنابر این قیام به ظاهر آن، تحرکی در نماز گزار ایجاد نخواهد کرد و از سوی ذات باری به این نماز اقبال و توجهی نیست چنانچه از رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده که فرمودند:

«خداوند متعال نظر نمیافکند به نمازی که آدمی دل خود را با بدن خود به نماز حاضر نکند»(8).

پس حقیقت نماز اعم از صورت ظاهری و معنای باطنی است و تمسک به هر یک از این دو بدون دیگری نماز نیست در نتیجه هم کسانی که به ظاهر آن تشبث جسته و از روح آن بیخبرند از حقیقت نماز غافلند و هم آنانکه نماز نمیخوانند و ادعا دارند که ما به معنا و حقیقت آن رسیدهایم معرفتی از نماز ندارند چون نماز در هر دو صورت فاقد حقیقت است.

اهمیت دوران جوانی

بر هیچ اهل علمی پوشیده نیست که در شکل گیری شخصیت هر فرد، مقطع جوانی از جایگاه خاص و اهمیت ویژهای برخوردار است. شاید بتوان گفت که ثبات شخصیت هر انسانی در این سنین آغاز و به هر نحوی که شکل گیرد غالباً به همان صورت قوام یافته و تثبیت میگردد و به همین دلیل در روایات بر اهمیت و برتری این مقطع سنی تأکیدات زیادی رفته و نیز روانشناسان این دوره را حیات مجدد انسان نامیدهاند.

صاحب شریعت اسلام، حضرت خیر الانام که از سر چشمه وحی الهام میگرفت در تکریم و احترام به جوانان فرمودند:

فضل الشابّ العابد الذی یَعبُدُ فی صباه علی الشیخ الذی یَعبُد بَعْدَ ماکَبُرَتْ سِنُّهُ کفضلِ المرسلین علی سایر النّاس.

«فضیلت و برتری جوان عابد که از آغاز جوانی خدا را عبادت کند بر پیری که وقت پیری مشغول عبادت گردد چون فضیلت پیغمبران است بر سایر مردم»(1).

و در جای دیگر با اشاره به ارزش جوانی میفرماید: اغتنم شبابک قبل هرمک.

«جوانی تان را قبل از فرارسیدن پیری غنیمت و قدر بدانید»(1).

وخطاب به والدین و مربیان در برخورد با جوانان و نوجوانان میفرمایند:

اوصیکم بالشّبان خیراً فانّهم اَرَقُّ افئِدةً انّ الله بعثنی بشیراً ونذیراً فحالفنی الشُّبّانُ وخالفنی الشیوخُ ثُمَّ قَرَاَ فطال علیهم الأمَدُ فقستْ قلوبُهُم.

«به شماها در باره نوبالغان و جوانان به نیکی سفارش میکنم که آنها دلی رقیقتر و قلبی فضیلت پذیرتر دارند. خداوند مرا به پیامبری برانگیخت تا مردم را به رحمت الهی بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخنان مرا پذیرفتند و با من پیمان محبت بستند ولی پیران از قبول دعوتم سرباز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس به آیهای از قرآن اشاره کرد و درباره مردم کهن سال و پیر که مدت زندگی آنان به درازا کشیده و دچار قساوت قلب شدهاند سخن گفت»(2).

همه این سخنان گوهر بار که در خطاب به مسلمانان تأکید داشتند علاوه بر سیره عملی و برخورد بزرگوارانه و محترمانهای که با جوانان داشتهاند حاکی از حساسیت عنفوان جوانی است.

بنابر این از منظر علم و دین، در تمام عمر و طول حیات انسانی هیچ برههای مهمتر از دوره نوجوانی و جوانی نیست. یکی از روانشناسان معروف غربی بنام دکتر «مای لی» در اهمیت این دوره از عمر آدمی چنین میگوید: «در نوجوانی مسأله شخصیت و هویّت با شدّت تمام از نو وارد میدان میشود پس نوجوانی و جوانی یکی از مراحل و مراتب بارور هستی است که طی آن ساختهای قطعی شخصیت و هویت بزرگسال تثبیت شده یا دوباره مطرح میکردند»(1).

انعطاف پذیری روحیه جوانان

نسل جوان تنها قشر منحصر به فردی است که بیشترین روحیه تأثیر پذیری را داراست شفافیت روحیه جوانان و حساسیت ایشان، عامل اصلی توجه دستگاههای تبلیغاتی استکبار و بنگاههای فرهنگی غرب، برای سوق دادن آنان به انحرافات اخلاقی و اهداف پلید خویش در طول تاریخ بوده است.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی غزوات پیامبر اسلام

شکوه قدرت‏ روزى به پیامبر خبر رسید که یکى از کاروانهاى تجارى قریش از آن‏حدود عبور مى‏کند پیامبر به قصد حمله به کاروان و تصرف آن از شهربیرون آمد از طرفى خبر حرکت پیامبر به کاروانیان رسید و آنان نیز به‏طریقى این خبر را به مکّه رساندند و مکّیان را هشدار دادند که اموالشان‏در معرض خطر قرار گرفته است مکّیان هم که از دادن جان براى حفظ اموالشان دریغ نداشت
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 16 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 23
بررسی غزوات پیامبر اسلام

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

غزوات پیامبر اسلام

1- نبرد بدر

شکوه قدرت‏ روزى به پیامبر خبر رسید که یکى از کاروانهاى تجارى قریش از آن‏حدود عبور مى‏کند. پیامبر به قصد حمله به کاروان و تصرف آن از شهربیرون آمد. از طرفى خبر حرکت پیامبر به کاروانیان رسید و آنان نیز به‏طریقى این خبر را به مکّه رساندند و مکّیان را هشدار دادند که اموالشان‏در معرض خطر قرار گرفته است. مکّیان هم که از دادن جان براى حفظ اموالشان دریغ نداشتند چون این خبر را شنیدند، شتابان به سوى مدینه‏حرکت کردند.

ریاست این کاروان با ابوسفیان بود. وى از راه اصلى خارج شد و به‏بیراهه زد و از کناره‏هاى ساحل دریاى سرخ به دور از چشم پیامبر و یاران‏مسلحش به حرکت خود ادامه داد و بدین وسیله از حمله مسلمانان به‏کاروان رهایى یافت.

کفار قریش با آنکه از نجات کاروان تجارى خود آگاه شدند، همچنان‏به سوى مدینه حرکت مى‏کردند و به خود اجازه نمى‏دادند پیش از سرکوب‏مسلمانان وشکستن ابهّت آنان، به مکّه بازگردند. پیامبر به قصد تصرف کاروان قریش به سوى مکّه حرکت مى‏کردوقریش به قصد سرکوب مسلمانان به طرف مدینه مى‏آمد. درهمین حال‏این دو سپاه در سر چاهى موسوم به "بدر" با یکدیگر روبه‏رو شدند. پیامبر خود را براى جنگ به معناى واقعى، آماده نکرده بود، ولى قصدداشت بر اموال تجارى قریش دست یابد. امّا با این وجود، وى بازگشت‏به مدینه را شکست تلقى مى‏کرد؛ وبراى آنکه مبادا کفّار، با این کار طمع‏نابودى مسلمانان را درسر بپرورانند، به خود اجازه عقب‏نشینى‏وبازگشت نداد. این نخستین میدانى بود که مسلمانان در تاریخ جدید خود، در آن‏دست وپنجه نرم مى‏کردند. این جنگ در سال دوّم هجرى روى داد. شمار نیروى کفار از مرز 950 تن مى‏گذشت درحالى که تعداد مسلمانان‏تنها به 313 تن مى‏رسید. با همه این احوال، مسلمانان با پیروزى تمام‏این نبرد را به پایان رساندند وخسارتهاى فراوانى به دشمن وارد آوردندوبا عنایت خداوند آنها را تار و مار کردند.

تاکتیک جنگ در جزیرةالعرب بدین‏گونه بود که نخست دو نفر درمیدانى که هر دو گروه متخاصم نظاره‏گر آن بودند، به نبرد مى‏پرداختند.

زمانى که پهلوانان کشته مى‏شدند، یک فرد یا یک جبهه به جبهه دشمن‏هجوم مى‏برد واین‏کار تا آنجا دنبال مى‏شد که‏یکى‏از دو گروه تارومار شود. با این حال پیامبر در جنگ بدر شیوه جدیدى را به اجرا گذارد. وى مثلثهاى جنگى را ترتیب داد که در نوع خود بى‏نضیر بودند. آن‏حضرت دستور داد صفوف مسلمانان به شکل مثلثى بزرگ آرایش‏یابد به شرطى که پشت هر فرد به طرف داخل مثلث، یعنى به طرف دیگرافراد مثلث، وصورت او رو به خارج مثلث یعنى به طرف کفار باشد.

خداوند نیز با سپاهیانى از ملائکه، که آنان را براى یارى پیامبرفرستاده بود، آن‏حضرت را یارى داد. سپاه کفار پس از آن که پهلوانانشان به دست نیرومند حضرت على علیه السلام‏از پاى درآمدند، راه گریز در پیش گرفتند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. سرانجام این جنگ با هفتاد کشته از سپاه کفار، که اکثر آنان از سران‏ودلاوران بودند، و چهارده شهید از سپاه اسلام، هشت شهید از انصاروشش شهید از مهاجران، پایان یافت(11). توطئه نافرجام‏ این نبرد خونین، باب جنگهاى دیگر را به روى پیامبر که خود بادلیرى ونیرومندى و استقامت آنها را رهبرى مى‏کرد گشود. درحالى که‏این جنگ قریش را درپى انتقام و خونخواهى از کشته‏هایش‏برمى‏انگیخت، مسلمانان را به یارى خداوند مطمئن مى‏کرد و به آنان نیرومى‏بخشید، تا در برابر هر هجومى، از هر نوع که باشد، پایدارى‏واستقامت ورزند.

شکست قریش در این جنگ موجب شد، که آنان در اندیشه توطئه‏وحیله بر ضد پیامبر باشند. به همین منظور آنان یکى‏از پهلوانان ودلیران‏خود را به مدینه فرستادند تا پیامبر را بفریبد و او را بکشد. امّا خداوند،این نقشه را نقش بر آب کرد. وقتى وى نزد پیامبر آمد، وآن‏حضرت با اوبه گفتگو نشست، وى را از توطئه‏اى که در سر داشت مفصلاً آگاه ساخت. این پهلوان قریش "عمیر بن وهب" نام داشت، او اسلام آورد و به مکّه‏بازگشت و فعالانه به تبلیغ اسلام همّت گماشت و بدین‏گونه توطئه‏مکارانه قریش خنثى شد. غزوه سویق‏ قریش دسیسه بى‏فایده دیگرى را به اجرا گذاشت. گروهى از آنان که‏شمارشان به دویست نفر مى‏رسید، به فرماندهى ابوسفیان، شبانه بر مردم‏مدینه شبیخون زده دو تن از آنان را کشتند. چون سپاه اسلام به رهبرى پیامبر، آنها را تعقیب کردند کفار تاب‏ایستادگى نیافتند واز میدان گریختند وبراى آن که بتوانند با راحتى وسبکى‏بیشتر بگریزند قسمتى از وسایل خود را بر جاى نهادند و خود فرار کردند. این جنگ به "غزوه سویق" شهرت یافت.زیرا مسلمانان در این جنگ‏مقدار فراوانى از خوراک سویق که توشه کفار بود، به غنیمت گرفتند.

2- نبرد اُحُد

این بار نیز ابوسفیان فرماندهى قریش را برعهده و پرچم کفر را به‏دست گرفت. و پنج هزار مرد جنگى در زیر آن جمع کرد و به طرف مدینه‏در حرکت شد. وقتى سپاه ابوسفیان به کوه احد در چند کیلومترى مدینه‏رسید، پیامبر با لشکرى که شمار آن از ششصد تن بیشتر نمى‏شد، به‏رویارویى وى شتافت.پیامبر در این نبرد، نقشه خیره کننده‏اى کشید. وى از کوه اُحُد به عنوان تکیه‏گاهى براى سپاهش استفاده برد و برشکافهاى کوه که در پشت سرش قرار داشت، گروهى مسلح را به‏فرماندهى "عبداللَّه" گماشت و به آنان فرمود که چه مسلمانان پیروزشوند، و یا شکست بخورند، نباید موقعیت خود را رها کنند.آنگاه‏فرمان داد مسلمانان یکپارچه بر کفار یورش برند. کفار، که تا آن هنگام‏با هجوم یکپارچه برخورد نکرده بودند، پس از مدتى نبرد خونبار تارومار شدند، و مسلمانان بر غنایم فراوانى دست یافتند. کسانى که پشت‏سر سپاه در شکاف کوه به نگهبانى مشغول بودند، دیدند که همرزمانشان‏در جمع غنایم از آنان پیش افتاده‏اند. از این رو آنان نیز به قصد جمع‏غنیمت موقعیت حساس خود را رها کردند، و به جمع غنایم پرداختند. هر چقدر که "عبداللَّه" آنان را از این کار منع کرد، مؤثر نیفتاد. وقتى کفار به رهبرى خالد بن ولید وضع نگهبانان تنگه را چنین دیدند ازپشت سپاه مسلمانان، بر آنان حمله بردند و ما بقى یاران "عبداللَّه" را ازپاى درآوردند وپس از آن بر مسلمانان تاختند و به کافرانى که از صحنه‏نبرد گریخته بودند، بانگ بازگشت سردادند.

لشکر قریش، مسلمانان رادر محاصره خود گرفتند. شمار فراوانى از مسلمانان از عرصه نبردگریختند واین درحالى بود که مسلمانانى که از میدان فرار نکردند، مثل‏پیامبر وعلى‏علیه السلام وعده دیگر از مسلمانان فداکار، از این موقعیت‏بهره‏بردارى کردند.

سرانجام حضرت على‏علیه السلام ده تن از پرچمداران سپاه‏کفر را به هلاکت رساند، تا جایى که پرچم کفار بر زمین افتاد، و انها باخوارى، راه گریز در پیش گرفتند.

پس از این، مسلمانان غنایم زیادى به چنگ آوردند، اگرچه در این‏جنگ خسارتهاى جبران‏ناپذیرى نیز متوجه مسلمانان شد همچون‏شهادت حمزه بن عبدالمطلب پهلوان و دلیرمردى که پس از پیامبروعلى‏علیه السلام، سوّمین فرمانده سپاه اسلام به شمار مى‏رفت. پیامبر اسلام‏پس از شهادت حمزه وى را "سیّدالشهداء" نامید.

تعقیب دشمن‏ ابوسفیان باقیمانده سپاه خود را در محلى بین مکّه و مدینه جمع کرد.
پیامبر با آنکه خسارتهاى جنگى سنگینى را متحمل شده بود، و یارانش‏نیز دشواریهاى فراوانى را تحمل کرده بودند، به‏تعقیب ابوسفیان پرداخت.پیامبر به مکانى به نام "روحاء" رسید و چون به ابوسفیان دست‏یافت وى از هیبت آن‏حضرت دچار ترس و بیم شد و به مکّه گریخت. این حرکت پیامبر به انگیزه کسب قدرت و روحیه، آن هم پس ازشکست اُحُد، و نیز بازگرداندن موقعیت و ارج سپاه اسلام در دل کفار ازاهمیت فراوانى برخوردار بود. فرار پس از مدتى ابوسفیان هزار مرد جنگى گرد آورده همراه با آنان به‏سوى مدینه حرکت کرد. چون پیامبر این گزارش را دریافت کرد از مدینه‏خارج شد تا به "بدر" رسید. امّا کفار که از آمدن پیامبر اطلاع یافته بودند، گریختند. بعد از این‏نبرد، جنگ دیگرى میان پیامبر و قریش به وقوع نپیوست مگر جنگ‏خندق که در آن قریش با عده‏اى دیگر از غیر قریش برضد اسلام باهم‏متّحد شدند.

جنگ احزاب‏ فرماندهى جنگ خندق را ابوسفیان به عنوان فرمانده نیروهاى عرب‏در مکّه به عهده گرفت. وى قریش و اعراب را جمع کرد و با برخى ازیهودیان مدینه پیمان بست، و براى سرکوب مسلمانان دست به کار شد.

جنگهایى که مسلمانان در زمان حیات پیامبر در آن شرکت مى‏جستندبه سه دسته تقسیم مى‏شدند. نوع اوّل جنگهایى بودند که میان آنان‏وقریش درمى‏گرفت و نوع دوّم جنگهایى که میان آنان و یهودیان رخ‏مى‏داد و نوع سوّم جنگهایى بود که بین مسلمانان و سایر اعراب که مانع ازپیشرفت و انتشار اسلام بودند، اتفاق مى‏افتاد. در جنگ خندق، هر سه نوع این جنگها به وقوع پیوست از این روبدان جنگ "احزاب" هم گفته مى‏شود.

زیرا قریش با "بنى سلیم"و"اسد" و "فزاره" و "اشجع" و "غطفان" و با "بنى قریظه" و برخى‏از یهودیان مدینه براى جنگ با پیامبر هم پیمان شدند. نظر مسلمانان بر این قرار گرفت که در مدینه بمانند و بین خود واحزاب )دشمنانشان( خندقى حفر کنند. لشکر دشمنان همچون سیلى خروشنده و ویرانگرى که کوه و دشت رافرا مى‏گیرد به مدینه رسید. چون چشمشان به "خندق" خورد گفتند: این‏حیله‏اى تازه‏اى است. دو تن از دلاوران آنان به نامهاى عمرو بن عبدودّ وعکرمة بن ابوجهل از خندق گذشتند و میان خندق و مسلمانان ایستادندو فریاد مبارزخواهى سردادند.

على علیه السلام به سوى شجاع‏ترین دلاور عرب‏در زمان خود، یعنى عمرو، رفت و او را بکشت. با مرگ عمرو، ترس‏وبیم در سپاه کفر حکمفرما شد. هر دو سپاه به سوى یکدیگر تیرانداختند. سپاه کفار بیش از بیست روز در پشت خندق اردو زدند، امّاسرانجام با خوارى و سرافکندگى پس از تحمل خسارتهاى معنوى و مادى‏فراوان به دیار خود بازگشتند.

آوازه استقامت و پیروزى مسلمانان در برابر سپاه بى‏شمار کفر، درسرتاسر جزیرةالعرب پیچید. در این جنگ تعداد سپاهیان اسلام از سه‏هزار نفر تجاوز نمى‏کرد، درحالى که افراد سپاه کفار به دهها هزار تن بالغ‏مى‏شد. امّا با این همه پیروزى در این جنگ سرانجام نصیب سپاه اسلام‏شد. با پایان غزوه خندق، سلسله بزرگى از جنگهاى پیامبر با قریش خاتمه‏یافت. و بعد از این هیچ جنگ دیگرى میان پیامبر و قریش روى نداد،مگر فتح مکّه که آن هم در واقع پیروزى نهایى مسلمانان بر کفار بود نه‏جنگ و خونریزى. در اینجا دو سلسله دیگر از جنگهاى اسلامى باقى مى‏ماند، نخست:جنگ مسلمانان با یهود و دوّم جنگهاى آنان با قبایل دیگر عربى.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

عرفان در افق اندیشه استاد شهید مرتضی مطهری

در این مقاله بر آن شده‏ایم تا «عرفان» را از دیدگاه استاد شهید مطهری بررسی کرده، به تبیین نگرش‏ها وگرایش‏های عرفانی او بپردازیم؛ چه این‏که استاد، عرفان را از نوع شناخت شهودی و مبتنی بر سیر و سلوک عملی‏ دانسته تا انسانِ عارفِ سالک، از مرحله «فهمیدن» به منزل «رسیدن و دیدن» تکامل یافته، به مقام توحید درمراتب گوناگون نائل شود که عرفان را با توحید ناب و
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 23 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 26
عرفان در افق اندیشه استاد شهید مرتضی مطهری

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

عرفان در افق اندیشه استاد شهید مرتضی مطهری(ره)

چکیده‏
در این مقاله بر آن شده‏ایم تا «عرفان» را از دیدگاه استاد شهید مطهری بررسی کرده، به تبیین نگرش‏ها وگرایش‏های عرفانی او بپردازیم؛ چه این‏که استاد، عرفان را از نوع شناخت شهودی و مبتنی بر سیر و سلوک عملی‏ دانسته تا انسانِ عارفِ سالک، از مرحله «فهمیدن» به منزل «رسیدن و دیدن» تکامل یافته، به مقام توحید درمراتب گوناگون نائل شود که عرفان را با توحید ناب و انسان کامل نسبتی تام و تمام خواهد بود و در این جهت برخی‏ازاصول عرفانی از وحدت شخصی وجود، سلوک و شهود، ریاضت و عشق و محبّت بررسی شده و استاد، مقوله«وحدت وجود» را در مقام تصوّر و تصدیق از نوع سهل و ممتنع دانسته، معتقد است: بسیار اندکند کسانی که به‏حقیقت معنا و ماهیت آن‏ می‏پردازند.

به اعتقاد استاد، عرفان با تصوّف فرق دارد و اوّلی را مقوله‏ای فرهنگی و دومی را اجتماعی می‏داند و به‏شدّت برنظریه اصالت، استقلال و غنای عرفان اسلامی و زایش و رشد و بالندگی عرفان اسلامی از دامن فرهنگ و آموزه‏های‏ قرآنی ـ روایی تأکید دارد و نظریه بیگانه بودن عرفان با آموزه‏های اسلامی یا التقاطی و تلفیقی بودن عرفان اسلامی با عرفان‏های هندویی، مسیحی و... را نقد کرده، نمی‏پذیرد؛ اگر چه تأثیر و تأثّر فرهنگ‏های اخلاقی ـ عرفانی را با عرفان‏ اسلامی قبول دارد.

و نیز در این مقاله بر آن شدیم تا به تجلیّات و نماد و نمونه‏ای از گرایش‏های عرفانی استاد شهید مطهری و تحوّل‏تکاملی اندیشه، انگیزه و عمل وی از حکمت به عرفان به‏ویژه در اواخر عمر گرانبهایش اشاراتی داشته‏ باشیم.

واژگان کلیدی: عرفان، وحدت وجود، ریاضت، عشق و محبّت، اخلاق، حکمت و فلسفه و....

مقدّمه‏
تفسیری که از شاکله و شخصیت استاد شهید مطهری در اذهان خاص و عام وجود دارد، این است که او راشخصیت فلسفی و حکمی می‏دانند و همین بُعد وجودی استاد، ظهور بیش‏تری دارد و اکثر نوشته‏ها و گفته‏های آن‏ متفکّر بزرگ نیز از خردورزی و عقل‏گرایی او در تبیین اندیشه و بینش و حتّی گرایش‏های دینی حکایت می‏کند که‏ حکمت اندیشی و فلسفه‌ورزی او بر هیچ اهل معرفتی پوشیده نیست؛ امّا به این معنا نیست که در عرصه‏ها و ساحت‏های دیگر از مطالعات، اظهارنظر و تضلّع ویژه بهره‏مند نبوده است؛ بلکه شخصیت جامع‏الاطراف شهید مطهری جواز ابراز اندیشه و اظهار رأی صائب و ثاقب وی را در ابعاد گوناگون تفکّر دینی نیز منطقی و معقول می‏نماید؛ به‌ویژه این‏که گرایش‏های علمی و عملی استاد شهید به مقوله عرفان پژوهی در اواخر عمر شریفش، موارد معیار سنجش، و ارزیابی، استخراج و تبیین دیدگاه‏های عرفانی او را نیز مطلوب، بلکه ضرور می‏کند؛ افزون بر این‏که از صاحب نظری و کارشناسی ژرف‏اندیش، با گستره علمی و مطالعاتی فراوان، نیازشناسی، زمان‏شناسی و درک و درد دینی‏که استاد داشت، انگیزش بیش‏تری را فراروی ما می‏نهد تا نگرش‏ها و گرایش‏های عرفانی ـ سلوکی وی را بیش از پیش ‏مورد کاوش معرفتی قرار دهیم و این ساحت معرفتی شهید مطهری نیز به اصحاب معرفت و ارباب فضیلت و دانش‏پژوهان و حقیقت جویان معرّفی شود؛ چه این‏که در آثار و اثمار گونه‏گون گفتاری و نوشتاری یا بیانی و بَنانی آن متفکّر اسلام‏شناس، مواضع گوناگونی یافت می‏شود که زمینه‏ها و بسترهای کافی را در حصول و تبیین این وجه شخصیتی وی ‏در اختیار ما می‏نهد. بدیهی است ذهن و زبان و قلم استاد به تفکیک قلمرو و گستره هر کدام از فلسفه و عرفان و حکمت عقلی وشهودی به‏طور کامل آشنا بود و التزام عملی استاد در رهاوردهای علمی‏اش در امتیاز مقوله‏های حکمی ـ عرفانی ‏کاملاً مشهود است؛ امّا چه توان کرد که اشتراکات فراوان در حوزه‏های نظری هر کدام از معرفت فلسفی و عرفانی و این‏که زبان عرفان «فلسفه» و «فلسفی» است (مطهری، 1362: ص 190)، زمینه‏های لازم را در نوع نگرش‏ها وگرایش‏های استاد به‏صورت جامع فراهم ساخت؛ به ویژه آن‏که راه برهان و عرفان و معرفت استدلالی و ذوقی را مانعةالاجتماع ندانسته، هر دو را دارای ارزش معرفتی قلمداد می‏کرد و حتّی معتقد بود که ترجیح یکی بر دیگری، از نظر علمی و معرفتی بیهوده است:

... به نظر ما، سخن از ترجیح آن راه بر این راه بیهوده است. هر یک از این دو راه، مکمّل دیگری است و به هر حال، عارف، منکر ارزش ‏راه استدلال نیست (مطهری, 1360: ص 146 ـ 154).

به همین میزان، دو هدف ما را بر آن داشت تا به تبیین اجمالی نگرش‏ها و گرایش‏های عرفانی استاد شهید اهتمام ‏ورزیم: 1. اندیشه‏ها و نگرش‏های عرفانی استاد از لابه‏لای آثارش استخراج و به آگاهان جامعه به‏ویژه نسل جوان وروشنفکر معرّفی شود و تبیین‏های عرفانی و اصول و معیارهای اندیشة آن شهید فرزانه و پاسخگویی‏هایی که به‏برخی سؤالات و شبهات در حوزه عرفان، ادبیات عرفانی و شخصیت‏های عرفانی ـ ادبی داده, مغفول و مهجور نماند و این ساحت پربرکت معرفتی استاد نیز در جامعه علمی حضور و ظهور داشته باشد.

2. روح و روحیه عرفانی و گرایش‏های سلوکی و درد سیر و سلوکی استاد شهید در لابه‏لای معارف فلسفی وعقلانی‏اش پوشیده نماند و فقط تفسیر تک‏بعدی و تک‏ساحتی از شخصیت علمی و عملی استاد نداشته باشیم. افزون ‏بر این، گرایش‏های عرفانی ـ سلوکی در عرفان عملی که استاد شهید در اواخر عمر شریفش یافته و تحوّلی در شخصیت وی شمرده شده است نیز مطرح می‏شود تا مورد توجّه جدّی قرار گیرد. از سوی دیگر، اعتقاد خاصّ استاد به عرفان اصیل اسلامی که آن‏را دارای اصالت، استقلال و غنایی ویژه می‏دانست، تبیین، تحکیم و از آن دفاع شود و به‏ویژه در برابر اندیشه‏هایی که عرفان را غیراصیل، غیرمستقل و حتّی بیگانه و وارداتی می‏دانند و برخی نیز با کمی‏ تسامح، آن ‏را تلفیقی و التقاطی قلمداد می‏کنند، لازم می‏نُماید که نگرش‏ها، بینش‏ها، اعتقادات و حتّی نظریه استاد در اصالت، استقلال و جامعیت عرفان اسلامی به‏طور کامل تبیین و آشکار شود.

استاد شهید، «اصالةالفطره‏ای» است (ر.ک: رودگر، 1380: ص 27) و «فطرت را ام‏المعارف می‏داند (مطهری، 1375: ص 250) و در تعبیری روشن و شفّاف و مستدل و مبرهن می‏فرماید:

از نظر ما، راز تکامل را در «فطرت» انسان باید جست‌وجو کرد.

عرفانی که شهید مطهری از آن سخن می‏گوید و در بطن و متن آموزه‏های قرآنی و حدیثی و سنّت و سیره علمی وعملی معصومان‏علیهم السلام ریشه دارد و هماره فطرت انسان به چالش کشیده می‏شود، تا «لیستادوهم میثاق فطرته» تحقّق ‏یابد، شناخت آن نوع از عرفان رنگ و بوی دیگری دارد که به انسان درد خدا و درد خلق و گرایش به درون و برون را توأمان عنایت می‏کند؛ بدین‏سبب، از خودآگاهی عرفانی به‏صورت راز سیر و سلوک یا عرفان عملی و نیل به مقام‏توحید و کمال سخن به میان می‏آورد (مطهری، 1378: ج 2، ص 324 ـ 324)؛ پس معرفت به خود، محاسبه خود و مراقبت از خویشتن، سرمایه‏های اصلی عرفان اسلامی هستند.

چیستی عرفان و اقسام آن از دیدگاه استاد شهید مطهری‏

عرفان، شناخت حق و اسما و صفات الاهی از طریق تهذیب نفس و تزکیه و طهارت درونی است که در اثر سیر وسلوک حاصل می‏شود و تفسیر ویژه‏ای از عالم و آدم یا جهان هستی ارائه می‌کند؛ در پرتو آن، عالم را جلوه حق و مظهراسمای حُسنای الاهی می‏بیند و «توحید»، واپسین مقصد سیر و سلوک عارف است؛ توحیدی که وجود حقیقی رامنحصر در خدا دانسته، ماسوای الاهی را تجلّیات آن وجود و «نمود» می‏داند، نه «بود»؛ یعنی اگر در حکمت وفلسفه از «بود و نبود» و در اخلاق از «باید و نباید» بحث می‏شود، در عرفان از «بود و نمود» بحث می‏شود و در تفسیر عرفانی هستی، وجهه الاهی و معنوی، وجه اصیل وحقیقی قلمداد می‏شود؛ پس در عرفان از دو مقوله «خدا» «و انسان کامل» یعنی توحید و موحِّد سخن به میان می‏آید که «شهود توحید» یا «توحید شهودی» و راه‏رسیدن به مقام منیع توحید ناب و عرفانی در منازل و مقامات تعریف‏پذیر و تحقّق بردار است که سالک باید لزوماً درسیر و سلوک به آن دست یازد. به تعبیر استاد شهید مطهری، «توحید عارف یعنی طیّ طریق کردن و رسیدن به مرحله‏جز خدا هیچ ندیدن» (همو، 1362: ص 188). عرفان از منظر استاد، به دو بخش عرفان علمی و عرفان عملی ‏تقسیم‏پذیر است که از دو جنبه می‏توان درباره آن‏ها بحث کرد: 1. جنبه فرهنگی ـ عرفان؛ 2.جنبه اجتماعی ـ تصوّف‏ که دو بخش علمی و عملی وابسته به جنبه علمی و فرهنگی عرفان قلمداد شده است؛ اگرچه عرفان علمی اشتراک‏ها و افتراق‏هایی با اخلاق داشته و عرفان عملی به «سیر و سلوک» در عرفان نامگذاری شده است که سالک برای نیل‏به قلّه منیع انسانیت یعنی «توحید»، باید مراحل و منازلی را بپیماید و در فهم و طریقت چنین مراحل و مقاماتی و این‏که چه باید بکند و چه حالاتی برای او حاصل می‏شود، واردات قلبی‏اش چه و چگونه است و چه وظایف و مراقبت‏هایی را باید اعمال کند و سالک به‏طور کامل باید از راه و رسم منزل‏ها آگاه باشد، به انسان کامل یا خضر راه، پیر طریق، مراد، طایر قدس، و... نیازمند است؛ یعنی در رسیدن به توحید و مقام توحّد سالک، سیر و سلوک و پیر راه، لازم ‏است تا از خطر گمراهی برهد و به سر منزل مقصود برسد و تلائم و تعامل، تلازم و ترابط ویژه‏ای بین عرفان علمی و عرفان عملی برقرار است که در سیر و سلوک عرفانی متجلّی می‏شود و استاد شهید، روی این مقوله‏ها بسیار تأکید دارد (همان: ص 187). در این‏جا لازم است بر اساس اندیشه‏ها و نگرش‏های استاد، اشتراک‏ها و افتراق‏هایی را که بین ‏عرفان و فلسفه و عرفان و اخلاق وجود دارد، مطرح سازیم.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی عربستان پیش از اسلام

براى بررسى دقیق تاریخى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى عربستان پیش از اسلام لازم است زندگى بدویان و باده‏نشینان را در چند مورد مطالعه نمود
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 16 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 24
بررسی عربستان پیش از اسلام

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

عربستان پیش از اسلام

براى بررسى دقیق تاریخى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى عربستان پیش از اسلام لازم است زندگى بدویان و باده‏نشینان را در چند مورد مطالعه نمود:

1- منابع: به اشعار عرب قبل از اسلام و تفسیرى که از آن‏ها باقى مانده و ضرب‏المثل‏هاى آنان استناد مى‏شود.

2- تاریخ: زندگى یکجانشینان و صحراگردان که اغلب به غارت و بعضا به تجارت مى‏پرداختند مطرح مى‏شود.

3- روابط سیاسى: به ساختار قبایل عرب پیش از اسلام که کمتر به آن توجه شده، مى‏پردازد.

4- دورنماى اخلاقى: به جهت ویژگى خاص صحرا، برخى خصوصیات از جمله وفادارى، جوانمردى و... مورد ستایش اعراب قرار داشت.

5- مذهب: آیین‏هایى در میان عرب وجود داشت که هر یک در معبد ویژه‏اى انجام مى‏شد، اگر چه این آیین‏ها در زندگى بدویان اهمیت مذهبى اندکى داشتند.

منابع:

آگاهى ما از عرب باده‏نشین در عربستان پیش از اسلام عمدة از دو منبع ناشى مى‏شود: 1- مقدار معینى از اشعار پیش از اسلام باقى مانده است.

2- تفسیرهایى از این اشعار و ضرب‏المثل‏هاى عربى قدیم، توسط پژوهشگران مسلمان از قرن دوم اسلامى به بعد گردآورى شده که مشتمل بر مواردى از سنن متداول [عرب] درباب رویدادهاى ادوار پیش از اسلام است. این موارد نیز توسط پژوهشگران دیگر در آثار ویژه‏اى جمع‏آورى شده است. اشعار پیش از اسلام، از نظر سند از سوى پژوهشگران معاصر، بویژه دى. اس. مارگلیوث و طه حسین رد شده است. اما تئورى‏هاى اینان از سوى اکثریت پژوهشگرانى که وفادارانه به انتشار کل اشعار پیش از اسلام اقدام کرده‏اند - در عین پذیرش برخى از مجعولات - مورد قبول واقع نشده است; (مقایسه کنید با:اى. جى. آربرى: قصاید هفت‏گانه، لندن، 1957، ص 228-254). به همین شکل، گزارش‏هاى تاریخى که زمانى از سوى پژوهشگران غربى بى‏ارزش تلقى مى‏شد، امروزه از مبانى واقعى برخوردارند و شرایط زندگى جاهلیت را منعکس مى‏سازند; هرچند که براى یک تاریخ مناسب، کافى نمى‏باشند. در موارد معین، این موارد سنتى با گزارش‏هاى قرآنى یا استنتاج از این‏ها تایید مى‏شود و هر دوى این‏ها با کتیبه‏ها و سنگ نوشته‏هاى زیادى که توسط باستان‏شناسان در عربستان یافت‏شده است تکمیل و تایید مى‏گردد.


تاریخ:

صحراگردان از سپیده دم تاریخ، از صحارى عربستان، بر اراضى واقع در محدوده تمدن‏هاى یکجانشین فشار وارد مى‏کردند. در برخى از دوره‏ها، فشارها شدیدتر و نفوذ به اراضى مسکونى عمیق‏تر مى‏شده است و گفته شده که صحراگردان، همانند موج در مى‏رسیده‏اند. عبرانى‏ها، آرامى‏ها، اعراب و نبطى‏ها از زمان‏هاى پیش از میلاد به سوریه و عراق وارد شده‏اند، و درحالى‏که شش قرن پیش از هجرت، فشارهاى بیشترى از ناحیه اعراب و پالمیرى‏ها وجود داشته است.

صحرانوردان که در آغاز براى تاخت و تاز مى‏آمدند، به تدریج در آن‏جا مستقر مى‏شدند (مانند تنوخ در عراق، در حدود سال 225م) . روابطى نزدیک میان بدویان ساکن و آن‏هایى که هنوز در صحرا بودند، امر تجارت را تسهیل مى‏کرد. تنها صحراگردان مى‏توانستند کاروان‏هاى تجارى را براى عبور از صحرا هدایت کنند و فقط صحراگردان تنومند مى‏توانستند عبور بى‏خطر چنین کاروان‏هایى را تضمین کنند. لذا در تاریخ امپراتورى بیزانس و ساسانى، صحراگردان در دو نقش یورشگر و تاجر ظاهر مى‏شدند.

دو امپراتورى به طرق گوناگون مى‏کوشیدند تا یورش‏هاى خصمانه و غارتگرانه صحرانوردان را از خود دفع کنند. مؤثرترین راه این بود که فرمانروایان نیمه بدوى را در مرزهاى امپراتورى به خدمت گیرند تا گروه‏هاى یورشگرى را که از قلب صحارى مى‏آمدند از محدوده خود برانند. این نقش در عراق، توسط ملوک لخمى حیره از حدود سال 300م تا پایان عمر این سلسله، در سال 602م، ایفا مى‏شد. در مرز بیزانس نیز، همین نقش را غسانیان ایفا مى‏کردند، اما اینان بعدها داراى اهمیت‏شدند (در سال 529م بود که یوستینین به شاهان غسانى عناوین شخصى اعطا کرد) و ظاهرا تنها یک اردوگاه براى پایتخت داشتند و در مقایسه با حیره فاقد شهر بودند. این سیستم دفاعى، اندکى قبل از حملات مسلمین تغییر یافت. یک ایرانى مقیم حیره، رهبر اعراب را، که ریاست‏بر لخمى‏ها را به عهده داشت، کنترل مى‏کرد، درحالى‏که بیزانس به غسانى‏ها کمک مى‏کرد تا هجوم ایران را قطع کنند و اوضاع را به حال اول برگردانند.

با این‏که روشن است که صحرانوردان عربستان به طور گسترده‏اى درگیر تجارت بوده‏اند، اما جزئیات آن هنوز به طور دقیق بررسى نشده است. صحرانوردان نه تنها با امپراتورى‏هاى ایران و بیزانس، بلکه با پادشاهى حمیرى در عربستان جنوبى (تا زمان سرنگونى آن‏ها توسط جشیان در سال 525م) نیز در ارتباط بوده‏اند. درخشش تمدن عربستان جنوبى در گرو تجارت بود و با زوال تجارتش (شاید به جهت از دست دادن کنترل بر دریاى سرخ)، آن تمدن نیز رو به انحطاط گذاشت. در سنن متداول عرب، شکسته شدن سد مارب عامل فروپاشى تمدن عربستان جنوبى دانسته شده است، اما از کشفیات باستان‏شناسى که بیان کننده تخریب سیستم آبیارى است پیدا است که این موارد، علائم و نشانه‏هاى زوال عربستان جنوبى هستند، نه علت آن. در سنن متداول عرب، حرکت‏بسیارى از قبایل صحراگرد به سمت‏شمال (با ترک زندگى یکجانشینى) بیشتر در پیوند با شکسته شدن سد مارب معرفى شده است.

در همین زمان، تجارت زمینى به وسیله کاروان شتر، میان یمن، سوریه و عراق شروع به رشد کرد و تا سال 600م، این امر عمدة در کنترل قریش مکه بود. قریش، شهر مکه را به عنوان مرکز کار در اختیار داشت و تا اندازه‏اى از بدویت فاصله گرفته بود، اما تجارتشان، اتحاد و روابط با بسیارى از قبایل صحراگرد را اقتضا مى‏کرد.

همراهى حفاظت کاروان‏ها مشارکت در معیشت و بازارهاى مکاره بدویان را با اهمیت مى‏ساخت; آن‏جا که کاروان‏ها، مال‏التجاره‏ها را مى‏آوردند و این امکان را براى صحرانوردان به وجود مى‏آوردند که بسیارى از کالاهایى را که در صحرا تولید نمى‏شد به دست آورند. در مجموع، اقتصاد بدوى در عربستان پیش از اسلام، به دور از خود کفایى و خود بسندى بود.

روابط سیاسى:

واحدهاى سیاسى و اجتماعى در میان بدویان عربستان، گروه‏هایى بودند که تا حدودى تنوع یافته بودند. نویسندگان غربى معمولا از این‏ها به عنوان «قبایل، یا در مورد بخش‏هاى فرعى و گروه‏هاى کوچک‏تر [به عنوان] «شبه قبایل‏» و «طوایف‏» یاد مى‏کنند. اما این اصطلاحات به طور دقیق با اصطلاحات عربى منطبق نیست. در زبان عربى براى چنین واحدهاى سیاسى و اجتماعى لغت‏هایى وجود دارد، اما در حقیقت عمومى‏ترین لفظ مورد استفاده براى اشاره به یک قبیله یا طایفه، باید «بنوفلان‏» باشد.

در مورد ساختار قبایل پیش از اسلام در شعاع پیشرفت‏هاى اخیر در انسان‏شناسى اجتماعى هنوز به طور کافى مطالعه نشده است. در سنن متداول عرب چنین گفته مى‏شود که [این قبایل] در ابتدا از طریق خویشاوندى ذکور ایجاد شده‏اند هر چند که استثنائات مسلمى نیز بر این امر وجود دارد. شخصى که از طریق خون به یک گروه منتسب نمى‏شد (غیر صحیح یا غیر صمیم) مى‏توانست از بخشى از امتیازات عضویت - نظیر حمایت کامل - برخوردار شود. او مى‏بایست‏به عنوان یک هم‏پیمان (حلیف)، یک همسایه حمایت‏یافته (جار) یا یک زیردست (مولى) عمل نماید. ظاهرا دستجات براى هم‏پیمانى (حلف) برابر بودند، اما وقتى که یک فرد به تنهایى در میان یک قبیله یا طایفه به عنوان هم‏پیمان زندگى مى‏کرد، تمایل مى‏یافت که به جایگاه وابستگى یا فرمانبردارى فروافتد. از سوى دیگر، حمایت همسایگى (جوار) از سوى کسى که آن را اعطا مى‏کرد - حتى در نوع موقت آن - تا حدى دلیل بر اشرافیت و برترى بود، و این جوار مى‏توانست‏شکلى موقت‏یا دائمى داشته باشد. حالت مولایى براى یک برده از طریق رها شدن [از بردگى] حاصل مى‏شد. مردان عرب که در خرد سالى از راه اسارت در جنگ‏ها به بردگى گرفته مى‏شدند - و حتى بردگان حبشى نیز - مى‏بایست وابسته به یک قبیله مى‏شدند. فردى که به خاطر رفتار پرگزندش با قبیله، یا به قتل رساندن یک خویشاوند، از قبیله‏اش اخراج مى‏شد ممکن بود تنها و سرگردان (صعلوک) بماند و یا خود را به عنوان جار و غیره به قبیله‏اى دیگر وابسته نماید.

دلایلى قوى در دست است که دیدگاه سنتى که بیان مى‏کند اعضاى یک قبیله یا طایفه از راه نسبت پدرى پیوند مستحکم یافته‏اند، گزارش کاملى از موضوع نیست، ولو این‏که برخى از قبایل [بر این اساس] تاسیس شده باشند; اولا: نشانه‏هاى زیادى از وابستگى به دودمان مادرى در میان قبایل عرب در روزگار محمد[ص] موجود است. همچنین، مورادى هست که مى‏توان براساس آن حدس زد که وابستگى به دودمان پدرى بعدها جایگزین آن شده است. با این‏که مسلم نیست که وابستگى به دودمان مادرى چه اندازه وسیع بوده و در عمل جریان داشته است، اما سند کافى در دست است تا اعتبار یافته‏هاى نسب‏شناسان را که در آثار پژوهشگران مسلمان متاخر وابستگى خاص به دودمان پدرى را نشان مى‏دهند، در تردید افکند. احتمال دارد که در برخى موارد، وابستگى به دودمان مادر غالب بوده است. چون محققان بعدى نتوانسته‏اند شجره نامه وابستگى به دودمان پدرى را براى عضوى از قبیله پیدا کنند، حدس زده‏اند که این عضو مى‏بایست‏حلیف بوده باشد. شاید این روایت که رییس طایفه زهره در مکه - اخنس بن شریک - حلیف بوده است‏به همین صورت تبیین شده باشد. ثانیا: استدلال شده که برخى از نام‏هاى قبایل اساسا نام‏هاى گروه‏هایى با ریشه‏هاى سیاسى یا محلى بوده است و دلالت‏بر نسب مشترک ندارد (مقایسه شود با نالینو: مجموعه مقالات، جلد سوم، ص 27-29). ممکن است این امر در برخى موارد رخ داده باشد و سپس نسب‏شناسان متاخر، اسامى گروه را به نیاکان قبیله‏اى تغییر داده باشند، اما خطرناک است اگر همه نسب‏شناسان را از این طریق بررسى کنیم. آن‏چه که با اطمینان مى‏توان بیان کرد این است که اساسا ساختار قبایل صحرا متغییر بوده است. برخى از این قبایل رونق مى‏یافتند و چنان زیاد مى‏شدند که نمى‏توانستند عملا و به طور مؤثر به عنوان یک واحد بمانند و به دو شبه قبیله یا بیشتر تقسیم مى‏شدند. این احتمال بیانگر این واقعیت است که اعراب روزگار محمد[ص] نام‏هایى براى گروه‏هاى مشخص داشتند که مشتمل بر قبایل متعدد بود (مقایسه شود با نالینو: همان، ص 76). از سوى دیگر درجایى که قبیله‏اى رونق نمى‏یافت از شمار آن کاسته مى‏شد و از آن پس مى‏بایست میان وابسته شدن به برخى از قبایل قدرتمندتر یا اتحاد با قبایل ضعیف‏تر و یا نابود شدن، یکى را انتخاب کند، بر این اساس، برخى از قبایل ضعیف‏تر اطراف مکه به صورت گسترده وابسته به قریش شدند. برخى دیگر نیز خود را متحد کرده و به احابیش - در معناى احتمالى جمعیت‏بى‏شمار مرکب - شهرت یافته بودند (نظر لامنس که احابیش را بردگان حبشى مى‏داند با گزارش‏هاى ابن هشام ص 245 و ابن سعد، ج اول، ص 81 تعارض دارد; مقایسه شود با مونتگرى وات: محمد در مدینه، ص 81 و محمد حمیدالله در مطالعات شرقى در آثار جرج لوى‏دلاویدا، ج اول، ص 434-447).

امور مربوط به یک قبیله معمولا در یک انجمن (مجلس) که همه اعضاى قبیله در آن حضور داشتند رتق و فتق مى‏شد. امکان اظهار نظر براى همه وجود داشت، اما سخنان فردى که اقتدارش به رسمیت‏شناخته شده بود از اعتبار بیشترى برخوردار بود. رهبر یا رییس قبیله - سید - با بیعت افراد انجمن با او منصوب مى‏شد. او معمولا از خانواده شرافتمندى بود، اما هیچ قانونى در باب ارشدیت (نخست‏زادگى) وجود نداشت. در شرایط سخت صحرا، این یک اصل بود که رهبر مى‏بایست‏شخصا به طور مؤثر قادر به رهبرى باشد و افراد پایین مرتبه نمى‏توانستند به این عمل مبادرت ورزند. سید وظایف معینى داشت: به خصوص این‏که روابط قبیله یا طایفه [خود را] با قبیله یا طایفه دیگر محترم بدارد. او مى‏توانست‏براى مجاورت با قبیله دیگر پیمان ببندد و نیز مسؤول پرداخت فدیه اسیران و خون‏بهاى [مقتولان] بود. او معمولا ادعاى پذیرایى از بیگانگان را داشت و از او انتظار مى‏رفت تا به فقراى قبیله خود انفاق نماید. در عوض این وظایف، او از حق ویژه‏اى براى دریافت‏یک چهارم غنایم به دست آمده در جنگ‏ها برخوددار بود. مشاجره‏هاى میان اعضاى یک گروه معمولا به سیدشان ارجاع داده مى‏شد. مشاجره‏هاى میان اعضاى گروه که با سید مشترک نبود معمولا منجر به جنگ مى‏شد، اما در برخى مواقع به یک داور (حکم) ارجاع داده مى‏شد. در قسمت‏هاى مختلف عربستان یک یا دو مرد یافت مى‏شدند که از نظر دانایى و بى‏طرفى برجسته بودند و به طور مدام از آن‏ها درخواست‏حکمیت (داورى) مى‏شد. هر قبیله، صرف نظر از تسلیم داوطلبانه به تصمیم یک داور (حکم) و جدا از عضویت در پیمان اتحاد قبایل، یک واحد سیاسى مستقل به شمار مى‏آمد. گاهى سید یک قبیله قدرتمند از راه قدرت شخصى و نیز از طریق دلاورى نظامى خود بر تعدادى از قبایل دیگر تسلط مى‏یافت و در نتیجه، آن‏ها با او متحد مى‏شدند و دستوراتش را اجرا مى‏کردند. اما با از میان رفتن شخصیت قدرتمند، این اتحاد از هم مى‏پاشید و انزجار چهره مى‏نمود.

دورنماى اخلاقى:

زندگى یک بیابان‏گرد در یک شرایط بسیار سخت طبیعى شروع مى‏شد. در اغلب مواقع، وسایل معاش کمتر از حد کفاف مردم بود. لذا گرایشى پایدار جهت ربودن وسایل معاش - بویژه شتر - از افراد ضعیف وجود داشت. این امر موجب سازماندهى صحراگردان در یک قبیله یا طایفه با درجه عالى از همبستگى گروهى مى‏شد. گروه‏هاى بزرگ‏تر، قوى‏تر بودند، اما در موارد معین که نیاز به یافتن چراگاه براى شتران باعث پراکنده شدن [گروه] مى‏شد، مشکل زیادى براى یک گروه که مى‏خواست‏به عنوان یک واحد مؤثر عمل کند، ایجاد مى‏گردید. لذا همان‏گونه که در بالا اشاره شد، قبایل موفق و بزرگ، به تجزیه شدن تمایل مى‏یافتند.

براى بدویان، حمله و یورش جهت تصرف شتران تقریبا حکم تفریح و سرگرمى را داشت، اما خون‏ریزى [در این جهت] منع شده بود. وقتى که خصومت عمق بیشترى مى‏یافت، چهره تهاجم‏ها نیز تغییر مى‏کرد: مردان بالغ به قتل مى‏رسیدند; زنان و کودکان اسیر مى‏شدند و براى فدیه نگه‏دارى شده و یا به عنوان برده به فروش مى‏رسیدند. قانون مقابله به مثل (قصاص) که عموم آن را پذیرفته بودند، براى جلوگیرى از کشتار گستاخانه و غیر مسؤولانه به کار مى‏رفت; زیرا این موضوع مایه تفاخر قبیله براى حمایت‏یا انتقام از اعضا و وابستگانش بود.

در روزگاران گذشته، یک جان به انتقام جان دیگر گرفته مى‏شد، اما در روزگار محمد[ص] گرایشى براى پیمان خونبها (دیه) به جاى جان‏ستانى وجود داشت وپیامبر هم در ترویج آن مى‏کوشید و معمولا براى [دیه] یک مرد بالغ، یک‏صد شتر تعیین مى‏کردند. بعضى اوقات که انتقام گرفتن را ناجوانمردانه مى‏پنداشتند، مى‏کوشیدند تا [با ازدواج]، شیر را جایگزین خون نمایند.

بدویانى که نیازمند موفقیت در زندگى سخت صحرا بودند خصوصیاتى را تحسین مى‏کردند: وفادارى به گروه خویشاوندى و آمادگى براى یارى رساندن به خویشاوند علیه بیگانه - در هر فرصت - جایگاه والایى داشت. این بود که پایمردى و جوانمردى به هم مى‏پیوست و شجاعت در نبرد، صبورى در مصیبت، پافشارى در انتقام، حمایت از ضعفا و مبارزه با اقویا را معنا مى‏بخشید (آر. آ. نیکلسون، تاریخ ادبیات عرب، کمبریج، 1930م، ص‏79).

شاعران نقش عمده‏اى در زندگى اعراب پیش از اسلام ایفا مى‏کردند. معمولا قصاید آن‏ها یا مشتمل بر مفاخر و مباهات بود که فردى، قبیله‏اش را به خاطر جوانمردى و پاکدامنى مى‏ستود، و یا [حاوى] سخریه و بدگویى (هجاء) بود که فردى به وسیله آن، دشمنش را نکوهش مى‏کرد. گاهى فضیلت انسانى یا فقدان آن به حد زیادى به ارث برده مى‏شد. رفتار قهرمانى یک فرد نشان از خصوصیات قهرمانانه خانواده، طایفه و قبیله‏اش بود.

یک شاعر، توانایى زیادى در القاء شایستگى به قبیله‏اش و یا تضعیف روحیه دشمن داشت. شاعران در عربستان پیش از اسلام احتمالا از قدرتى بیش از جراید روزگار معاصر برخوردار بوده‏اند. اعراب، درباره آن‏ها چیزهاى فوق طبیعى و جادویى احساس مى‏کردند.

هرچند نسب را زیاد برمى‏شمردند، اما (همان‏طور که گفته شد) روشن نیست که تا چه اندازه منسوب به دودمان پدرى و تا چه حد منسوب به دودمان مادرى بوده‏اند. بخارى چهار نوع ازدواج [مرسوم] در پیش از اسلام را شرح داده است (ترجمه توسط مونتگمرى وات در کتاب محمد در مدینه، ص 378). با این‏که بخارى ضوابطى را براى تعیین اصل و نسب شرح مى‏دهد، اما به نظر مى‏رسد که این امر مربوط به ابتداى نظام وابستگى به دودمان مادرى باشد. علاوه بر این، منابع اشاره مى‏کنند که گزارش بخارى جامع و مانع نیست. مسلما زیستن زن با خویشاوندان ذکورش امرى متعارف بود و شوهر وى تنها او را برا زمان‏هاى کوتاهى که به عنوان مثال دو قبیله به طور اتفاقى در کنار یکدیگر اردو مى‏زدند دیدار مى‏کرد.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی شهید مطهرى و دیدگاه‏هاى تربیتى

قرآن مظهر رحمت و جلوه ربوبیت خداوند و کتاب شناخت و تربیت انسان است و به دلیل برخوردارى از چنین هویتى، مطالعه دقیق کتاب تشریع و نظام تکوین را به قصد دریافت تصور روشن و واقع بینانه از آنها به بشر توصیه مى‏نماید، تا از این طریق، راه تعالى و تکامل خود را هموار و زمینه تشکیل و تأمین زندگى آرمانى خویش را در دو جهان، فراهم سازند
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 42 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 55
بررسی شهید مطهرى و دیدگاه‏هاى تربیتى

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

شهید مطهرى و دیدگاه‏هاى تربیتى

قرآن مظهر رحمت و جلوه ربوبیت خداوند و کتاب شناخت و تربیت انسان است و به دلیل برخوردارى از چنین هویتى، مطالعه دقیق کتاب تشریع و نظام تکوین را به قصد دریافت تصور روشن و واقع بینانه از آنها به بشر توصیه مى‏نماید، تا از این طریق، راه تعالى و تکامل خود را هموار و زمینه تشکیل و تأمین زندگى آرمانى خویش را در دو جهان، فراهم سازند.

ناکامى و گمراهى انسان از نگاه قرآن در صحنه زندگى، به اشتباه در برنامه‏ریزى، قانون‏گذارى و نظام رفتار خلاصه نمى‏شود، بلکه تفسیر و تلقى غیرواقع بینانه از هستى را نیز در بر مى‏گیرد و به همین دلیل در این کتاب مقدس، آموزش حکمت و حقایق هستى در کنار تلاوت آیات الهى، تزکیه و تعلیم وحى، به عنوان عامل مؤثر در جهت رهایى انسان از ضلالت مطرح است. (یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) (جمعه/ 2)

بدین ترتیب، قرآن رسالت تعلیم و تربیت انسان را به عهده دارد و هر مفسر، پژوهنده و مربى که بدان روى آورد به گونه‏اى راهى به شناساندن نظام تربیتى قرآن مى‏جوید و به فرا خور فهم و توانش به تبیین دیدگاه هاى تربیتى این کتاب آسمانى دست مى‏یابد.

شهید مطهرى، از معدود دانشمندانى است که به دلیل شخصیت علمى، فلسفى و حضور جدى در حوزه مکتب‏هاى تربیتى و فلسفى معاصر خود و برخوردارى کامل از تمامى‏ویژگى‏ها و شرایط لازم براى یک مفسر، توانسته است گام‏هاى بلندى در راستاى تبیین و ارائه مکتب تربیتى قرآن بردارد، هر چند که تازه هاى استاد در این رابطه، هنوز در آثار مختلف ایشان پراکنده‏اند و ارائه نظام‏مند آنها همچنان یک نیاز شمرده مى‏شود!

از ویژگى هاى یافته‏هاى تربیتى شهید مطهرى از قرآن که بهره گیرى از آن براى نهادهاى پرورشى قابل توصیه مى‏باشد، توجه همزمان به فلسفه آموزش و پرورش و روش تربیتى قرآن است که در این نوشته به صورت فشرده، به مطالعه گرفته مى‏شود.

فلسفه تربیت در قرآن

گرچه توجه به فلسفه تربیت، پیشینه‏اى تاریخى به قدمت خود تربیت دارد و هر مربى و نظام تربیتى به گونه اى دیدگاه‏هاى زیربنایى و فلسفى این حوزه معرفتى را نیز به بحث گرفته است، ولى جداسازى فلسفه تربیت از روش تربیتى همچنان فلسفه سایر علوم، گذشته چندان درازى ندارد. تعریف‏هایى که براى (فلسفه تربیت) ارائه شده‏اند، به صورت روشن و تا حدودى همصدا پیوند بایدهاى نظام اخلاقى را با مباحث کلى و فلسفى تردید ناپذیر مى‏دانند، از آن جمله گفته‏اند:

عناصرى که تشکیل دهنده یک نظام تربیتى هستند و به صورت نظامدار و منطقى با هم ارتباط دارند، در حقیقت برآمده و متأثر از پرسش‏ها و بحث‏هاى کلى‏اند که ماهیت فلسفى و وجود شناختى دارند و از چیستى انسان (موضوع تربیت) و ارزش‏هاى انسانى (محتواى قابل انتقال به تربیت شونده) که دو عنصر اساسى در نظام تربیتى مى‏باشند، سخن مى‏گویند. [1]

جان دیوئى مى‏نویسد:

(اگر بخواهیم تعلیم و تربیت را به عنوان جریان تشکیل گرایش‏هاى اساسى، عقلانى و عاطفى نسبت به طبیعت و همنوعان تلقى کنیم، در این صورت ممکن است فلسفه را به صورت تئورى کلى یا اساس فطرى تعلیم و تربیت تعریف کنیم.) [2]

هاروى سیگل مى‏نویسد:

(مقصود فلسفى بودن فرد در ارتباط با آموزش و پرورش یعنى به دست آوردن یک احساس معنى، هدف و تعهد شخصى رضایت بخش براى هدایت فعالیت هاى او به عنوان یک مربى.) [3]

در تعبیرهایى از این دست، این مطلب به چشم مى‏خورد که موفقیت یک نظام تربیتى در گرو این است که تکیه بر یک دید کلى قانع کننده در مورد هستى، انسان و چیستى مفاهیم نظام تربیتى داشته باشد. دانشى که این نیاز را برآورده مى‏سازد فلسفه آموزش و پرورش نام دارد.

شهید مطهرى در مطالعات تفسیرى تربیتى خویش، به این مهم به طور جدى توجه داشته و در کنار تلاش گسترده‏اش جهت تبیین روشن تمامى‏عنوان‏هاى کلیدى تربیت که محور عمده فلسفه آموزش و پرورش را تشکیل مى‏دهند. [4] در پرتو آیات قرآن، به مطالعه انسان، جهان و آفریدگار هستى مى‏پردازد.

تربیت پذیرى انسان

از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مى‏شناسد، مرکب از بدن و روح که هویت الهى دارد [5] (و نفخت فیه من روحى) (حجر/ 29) و این روح، زاییده عنصر مادى وجود او است، (ثم أنشأناه خلقاً آخر) ولى نباید در دامن مادر طبیعت محبوس بماند، بلکه باید راه تکامل را بپیماید و گرنه در (اسفل سافلین) که چهره آن جهانى‏اش جهنم است: (فامّه هاویه) (قارعه/ 9) باقى مى‏ماند. [6]

انسان در بعد الهى خود، از آغاز آفرینش، برخوردار از فطرت متعالى و انسانى مى‏باشد. حقیقت فطرت عبارت است از ویژگى‏هاى انسانى و گرایش‏هاى فطرى‏ [7] مانند دین خواهى، حقیقت جویى، زیبایى دوستى، گرایش به پرسش و علاقه‏مندى به اخلاق که بالقوه موقع تولد در انسان وجود دارند و باید به فعلیت رسیده، راه رشد را طى کنند. [8] قرآن در این باره مى‏فرماید:

(فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم) (روم/30)

پس روى خود را متوجه آیین ناب کن! این فطرتى است که خداوند، انسان را برآن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار.

قرآن جهان را در خدمت تربیت انسان دانسته است و در پرتو مطالعه کتاب هستى، باور به غیب و شناخت عقلانى و علمى‏آفریدگار هستى که آمیزه اى از رشد حقیقت جویى و تقرب به خداوند است، رشد و تربیت انسان را تحقق پذیر مى‏داند:

(دستگاه عقل و فکر انسان از راه حس، قوام و مایه و قوت مى‏گیرد. راه عبور به معقولات از میان محسوسات مى‏گذرد، و به همین دلیل، قرآن دعوت به تدبر در همین محسوسات کرده است، زیرا از همین محسوسات باید به معقولات پى برد، ولى نباید در عالم محسوس متوقف شد، (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب) (آل عمران/190)، یعنى در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلایلى بر روح عالم و لب و مغز عالم است.) [9]

اساس، عالم غیب است. این شهادت، ظهورى است از غیب و آیه، نشانه و علامتى است براى غیب. آیه را در جایى مى‏گویند که یک چیز ماهیتش اشاره به جاى دیگر باشد، پس عالم اصلاً وجودش وجود علامتى است و یک مطلبى را دارد به ما مى‏فهماندأ اگر انسان خودش را آن چنان که هست بشناسد، به عالم ملکوت آشنا شده و عالم ملکوت را شناخته است: [10]

(إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین. و فى خلقکم و ما یبثّ من دابّة آیات لقوم یوقنون) (جاثیه/43)

(بدین دلیل که در طبیعتِ آیات و نشانه‏هاى الهى، اقتضاى رشد و تعالى نهفته است، نگاه تعالى طلبانه به جهان مى‏تواند رشد و تکامل انسان را در پى آورد. قرآن در رابطه بإ؛ ه‏ه‏ه نقشه سازنده نشانه‏هاى توحید مى‏گوید:

(واتل علیهم نبأ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منهاأ و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه أخلد الى الأرض و اتبع هواه) (اعراف/176-175)

بخوان بر آنها حکایت آن کسى را که آیات‏مان را در اختیار او قرار دادیم، ولى او خود را از دایره آن آیات بیرون کشید اگر مى‏خواستیم او را به وسیله آن آیات بالا مى‏بردیم، اما او خود را به زمین و طبیعت چسباند.) [11]

(انسان اگر در دنیا، با جان عالم آشنا نشد و چشم دلش باز نگردید، در آخرت نابینا محشور مى‏شود: (و من أعرض عن ذکرى و نحشره یوم القیامة أعمى). مى‏گوید: چرا مرا کور محشور نمودى (ربّ لم حشرتنى أعمى و قد کنت بصیراً. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها) (طه/126-125) تو آن چشم بینا را در دنیا پیدا نکردى و آیات ما را که جلو چشمت بود نمى‏دیدى، بدیهى است که اینجا هم کورى، هر که در دنیا چشم باطن داشته باشد، اینجا هم چشم دارد.) [12]

بعثت، و پرورش انسان

شهید مطهرى فلسفه بعثت را نیز در حوزه تربیت انسان جست وجو مى‏کند و در پى این است که ارتباط غیب را با انسان از طریق وحى بر مبناى نیاز او به رشد و تکامل تحلیل نماید و این مطلب را به عنوان یک واقعیت قرآنى و قابل مطالعه در سخنان خداوند مطرح مى‏کند:

(رب، در قرآن گرچه برگرفته شده از (ربب) به معناى خداوندگارى است و نه (ربو) و (ربى) به معناى پرورش، ولى هیچ یک از تربیت و صاحب اختیارى به تنهایى نمى‏تواند رساننده معنى رب باشد، در معناى رب هم خداوندگارى نهفته است و هم مربى. خداوند، هم کمال رسان است و هم صاحب اختیار عالم طبیعت. و ماده، هم مخلوق خداوند است و هم مربوب او، هیچ کدام از عوالم ماده کامل آفریده نشده وخداوند همه را در این جهان به کمال نهایى مى‏رساند و رب العالمین است. اصولاً این جهان، جهان پرورش است، انسان‏ها اعم از خوب و بد همگى در حال پرورش یافتن هستند. [13] (کلاّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء) (اسراء/20 و 18)

ارسال پیامبران، مظهر اسم (رب) است، از این رو قرآن مى‏فرماید: (إنّا کنّا مرسلین رحمة من ربّک) (دخان/ 56) یعنى این پروردگار تو و پرورش دهنده آسمان‏ها و زمین به حکم اینکه (رب) و پرورش دهنده است، پیغمبران را براى تکمیل و تربیت استعدادهاى بشر فرستاده است. [14] خداوند مى‏خواهد بشر را تربیت کند، مکتب تربیتى و مکتب تکمیلى فرستاده و به پیامبر مى‏گوید: بگیر وحى را و این وسیله تربیت و تکمیل. [15] را (اقرأ باسم ربّک الذى خلق‏أ اقرأ و ربّک الأکرم) (علق/2)

با توجه به اینکه دین ریشه در فطرت انسان ها دارد و گرایش هایى را که با آفرینش آنها پدید مى‏آیند، توضیح مى‏دهد. (فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة اللّه التى فطر الناس علیها)، و به عبارت دیگر دین رنگى است که دست حق در متن تکوین و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ، متلوّن کرده است. [16] (صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة) (بقره/138)، بنابر این بعثت انبیاء پاسخى است به تقاضایى که در درون انسان وجود دارد، و پیامبر(ص) (مذکّر) است و در پى بیدارى نیروهاى فطرى بشر و مشتعل ساختن شعور مرموز عشق پنهان وجود او مى‏باشد. [17]

ولى به دلیل تغییرپذیرى چراغ فطرت، سازندگى دین بستگى به روشن بودن چراغ فطرت دارد، اگر انسانیت فطرى انسان سرجایش نباشد، تعلیمات انبیاء تأثیرى ازخود بر جا نمى‏گذارد، به همین دلیل قرآن مى‏فرماید: (ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین) (بقره/1)، انسان‏ها داراى دو گونه هدایت هستند: هدایت فطرى و هدایت به اصطلاح اکتسابى، و قرآن مى‏خواهد بگوید که تا کسى چراغ هدایت فطرى‏اش روشن نباشد، هدایت اکتسابى براى او فایده ندارد، یعنى تعلیمات انبیا براى اشخاص مسخ شده و انسانیت را از دست داده مفید نیست.

در سوره (ماعون) تکذیب دین (أرأیت الذى یکذّب بالدین)به کسى نسبت داده شده که از انسانیت خارج شده و یتیم را به شدت از خود مى‏راند (فذلک الّذى یدعّ الیتیم)؛ یعنى این امر، شرط انسانیت است و فطرت انسانیت حکم مى‏کند که انسان نسبت به یتیم عاطفه داشته باشد. (ولایحضّ على طعام المسکین) این کسى است که براى اطعام مساکین و تغذیه مردم گرسنه ترغیبى ندارد؛ یعنى اول انسانیتش را از دست داده، آدمى‏که انسانیت را از دست بدهد، قهراً اسلامیت را هم پیش از این از دست داده، یعنى دیگر یک انسان طبیعى نیست یک انسان مسخ شده است، [18] این گونه افراد با کفر ورزیدن و مخالفت با دعوت پیامبر(ص) نامه قلبشان لاک و مهر مى‏شود و دلهاشان تأثیرپذیرى را از دست مى‏دهد. [19] (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم) (بقره/7).

معنى شناسى تربیت

جاودانگى و همه زمانى بودن درک‏ها و گرایش‏هاى فطرى، اساس انسانیت و تحقق دهنده معناى آن است. [20] که:

(اصل لغت تربیت، اگر به کار برده مى‏شود چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه بر همین اساس است، چون تربیت یعنى رشد دادن و پرورش دادن و این مبنى بر قبول کردن یک سلسله استعدادها و یک سلسله ویژگى‏ها در انسان است.) [21] (اگر استعدادى در یک شیئ نیست بدیهى است که آن چیزى که نیست و وجود ندارد، نمى‏شود آن را پرورش داد.) [22]

(ولى با پذیرش فطرت، انسانیت، تربیت و تکامل انسانیت، معنى پیدا مى‏کند.) [23]

استاد بر اساس چنین تحلیلى، تبیین ارزش‏ها و تکامل را در فلسفه‏هاى مادى، اعم از اگزیستانسیالیسم و کمونیسم به نقد مى‏کشد و مى‏گوید:

(اگزیستانسیالیست ها که واقعیت قابل تحصیل را سود مادى مى‏دانند و دنبال نمودن غیر آن را نامعقول مى‏شمارند و در عین حال ارزش‏ها را اشیاء آفریدنى دانسته‏اند و نه واقعیت‏هاى کشف کردنى، مقصود شان یقیناً ایجاد واقعیت هاى معنوى نیست، زیرا آنها منکر واقعیت داشتن معنویات‏اند، بنابراین مقصود از (آفریدن ارزش‏ها) اعتبار ارزش است در عدالت [ مثلاً ] که نقطه مقابل ظلم مى‏باشد تا آن را به عنوان هدف بشناسد و این شبیه پرستش موجود دست ساز خود است که بت پرست‏ها انجام مى‏دادند، در صورتى که هدف باید چیزى باشد که در مرحله بالاتر قرار دارد و انسان تلاش مى‏کند که به آن برسد.) [24]

مارکسیست‏ها اخلاق را بازتاب ابزار کار مى‏شمارند و چون ابزار کار در حال تکامل است، پس اخلاق نیز در مسیر تکامل قرار دارد و این نامگذارى بیش نیست وحکایت از تکامل چیزى ندارد، بلکه بر اساس این دیدگاه، با از بین رفتن ابزارى، اخلاقى نسخ مى‏شود و به جاى آن چیز دیگرى مى‏آید و این با سقوط اخلاق نیز سازگار است. [25]

واقعیت ملکات اخلاقى

استاد، فطریات را استعدادهایى مى‏داند که در انسان بدوى وحشى، هنوز خواب هستند، [26] و اگر وارد حوزه تصور گردند، بدون نیازى به دلیل و استدلال به صورت فطرى مورد تصدیق قرار مى‏گیرند. [27] همین استعدادها وقتى تربیت مى‏یابند [28] تبدیل به خوى‏ها وخصلت‏هاى اکتسابى مى‏شوند.

واقعیت خوى، عادت و ملکات که محصول تربیت است در کلام استاد با نوعى از تردید همراه است. ایشان پس از اشاره به سخن ارسطو که ملکات را کیفیات نفسانى نه چندان قابل تعریف مى‏داند، و سخن افلاطون و سقراط که تنها علم و آموزش را درامر اصلاح کافى مى‏داند، مى‏فرماید:

(در اینجا، نظریه دیگرى هم مى‏شود ابرازکرد که به نوعى جمع بین نظریه ارسطو و افلاطون است، و آن این است که ملکات، ازدیاد علم است؛ علم مراتبى دارد، یعنى این چیزى که ما در شعور آگاهمان به آن علم مى‏گوییم، یک درجه‏اى از علم است، انسان وقتى زیاد ممارست مى‏کند بر یک چیز، ملکه مى‏شود، آن علم است که رسوخ بیشتر پیدا کرده است. علامه طباطبایى بر این مطلب تأکید دارد.) [29]

بر اساس این سخن استاد، تربیت در حقیقت تلاشى است در جهت افزایش ممارست که افزایش آگاهى را در پى دارد، مرتبه بالاى چنین آگاهى، خوى، عادت و ملکه نامیده مى‏شود.

اهداف و مبانى تربیت

شناسایى و شناساندن هدف تربیت، از سرفصل‏هاى عمده فلسفه آموزش و پرورش‏ [30] و از عوامل هدایت کننده اقدامات تربیتى به حساب مى‏آید.

شهید مطهرى، ضمن طرح اهداف حقیقى و خیالى زندگى به این نتیجه مى‏رسد که آخرین هدف و آرمان اصلى در اسلام جز خدا چیزى دیگرى نیست‏ [31]، سایر هدف‏ها زاییده این هدف‏ [32] و هر کدام منزلى از منازل است نه سر منزل، لذا عبادت هم، چنین است، قرآن مى‏فرماید: [33]

(اقم الصلوة لذکرى) (طه/14)

نماز را براى یاد و ذکر من به پا دار.

استاد تمام هدفگیرى‏هاى صحنه زندگى را، بازتاب خداجویى مى‏شناسد. جهت توضیح هر چه بیشتر مطلب، پاسخ ایشان را به این پرسش که چرا انسان تنوع طلب است مى‏خوانیم:

(تحلیل صحیح این مطلب این است که انسان اگر به آن چیزى که مطلوب حقیقى و واقعى او است برسد آرام مى‏گیرد. سرگردانى انسان، ناشى از این است که آن حقیقت را به صورت مبهم مى‏خواهد و براى او تلاش مى‏کند. به یک چیز مى‏رسد خیال مى‏کند این، همان است، ولى یک مدتى که از نزدیک او را بو مى‏کند، فطرتش او را رد مى‏کند، مى‏رود سراغ چیز دیگر این است که قرآن مى‏فرماید: (الذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللّه ألابذکر اللّه تطمئنّ القلوب) (رعد/28)، یعنى تنها با یاد خدا دلها آرام مى‏گیرد.) [34]

ایشان یاد خدا را هدفى مى‏شناسد که با آبیارى آن، تعقل و احساسات نیز رو به رشد مى‏گذارند [35] و با کسب درجات قرب پروردگار، علم، قدرت، حیات، اراده، مشیت و نفوذ نیز تکامل پیدا مى‏کنند. [36]

ییاد خدا همان گونه که هدف اساسى تربیت قرآنى شمرده شده است، اساسى ترین پایه و مبناى نظام تربیتى دین نیز به حساب مى‏آید، زیرا در تعریف مبانى تربیت آمده است:

(منظور از مبانى آموزش و پرورش، پایه‏هاى اساسى است که آموزش و پرورش بر آنها استوار مى‏شود.) [37]

آموزش و پرورش داراى چهار پایه یا عامل اساسى است که هم از آنها اثر مى‏پذیرد و هم در آنها اثر مى‏گذارد، این چهار پایه عبارتند از: مبانى روان شناسى، مبانى اجتماعى، مبانى فلسفى و مبانى اجتماعى. [38]

بر اساس دو تعبیر بالا، مبناها و فعالیت‏هاى تربیتى، داراى رابطه زیربنایى و روبنایى و تأثیر و تأثّر متقابل مى‏باشند.

درمبانى تربیتى مورد قبول استاد که عبارتند از: حس کرامت، حس حقیقت جویى، وجدان جمعى و خداخواهى، دو ویژگى یاد شده به صورت روشن قابل مطالعه هستند و نقش زیربنایى آنها در شکل گیرى نظام و اقدام تربیتى و نیز تأثیر و تأثّر متقابل بین آنها و فعالیت‏هاى پرورشى، تردید ناپذیر است. این مبانى در نگاه اول، متفاوت و با ماهیت‏هایى روان شناختى، فلسفى وجامعه شناختى به نظر مى‏آیند، ولى با دقتى، مطالعه کننده باور مى‏کند که تمام آنها ماهیت روان شناختى دارند و در نهایت به یک اصل پایه‏اى برمى‏گردند که خداگرایى باشد.

انسان و حس کرامت

استاد، حس کرامت را پایه، محور و توجیه کننده ارزش‏هاى اخلاقى مى‏شناسد [39] و براین باور است که (شرافت) و (کرامت) ذاتى انسان است و ناآگاهانه آن کرامت را احساس مى‏کند و بعد در میان کارها و ملکات احساس مى‏کند که این کار با آن شرافت متناسب هست یا نه، وقتى احساس تناسب و هماهنگى مى‏کند آن را خیر و فضیلت مى‏شمرد، و وقتى آن را بر خلاف آن کرامت مى‏یابد آن را رذیلت مى‏داند. [40]

قرآن با صراحت مى‏گوید: (و لقد کرّمنا بنى آدم)

(مقصود این است که ما در خلقت و آفرینش، او را مکرّم قرار دادیم؛ یعنى این کرامت و شرافت و بزرگوارى را در سرشت و آفرینش او قراردادیم.) [41]

(اسلام وقتى که مى‏خواهد انسان را به اخلاق نیک فرا خواند، او را به یک نوع درون نگرى دعوت مى‏کند تا حقیقت وجودى خود را کشف کند، آن گاه احساس کند که پستى با جوهر وجود او سازگار نیست و براساس چنین درکى کارهاى بایسته و انجام دادنى را از کارهاى نبایسته بازشناسد و این است معنى (و نفس و ماسوّاها. فألهمها فجورها و تقواها) (شمس/7 8) [42]

در زمینه ناسازگارى بعد ملکوتى انسان که احساس کرامت را در متن خود دارد با رذیلت‏ها، و سازگارى آن با فضیلت‏ها مى‏نویسد:

(به آن خود توجه کردن، یعنى حقیقت انسانیت خویش را دریافتن و شهود کردن. وقتى انسان به او توجه مى‏کند، آن را به عنوان محض حقیقت در مى‏یابد، چون جوهر او جوهر حقیقت است و با باطل و ضد حقیقت‏ها و پوچ‏ها و عدم‏ها ناسازگار است، او با راستى سازگار است، چون راستى حقیقت است و دروغ، چون پوچى و بى حقیقتى است، با او ناسازگار است او از سنخ قدرت و ملکوت است، پس با عجز و ضعف و زبونى ناسازگار است؛ از سنخ علم است، با جهل ناسازگار است؛ از سنخ نور است باظلمت ناسازگار است؛ از سنخ حرّیت و آزادگى است پس با ضد آزادى ها و ذلت و با بردگى اعم از اینکه بخواهد برده انسان دیگرى باشد یا برده شهواتش که با خود اوست، ناسازگار است، از سنخ قداست یعنى تجرد و ماوراى خاکى بودن است، با آلودگى‏هاى خاکى و طبیعى که انسان بخواهد اسیر طبیعت باشد، ناسازگار است.) [43]

وى بر اساس داده‏هاى قرآن بر این مطلب نیز تأکید دارد که انسان‏ها حتى مؤمنان به جاى توجه به خود و دست‏یابى به تکامل، در معرض خطر خودباختگى قرار دارند:

(قل إنّ الخاسرین الذین خسروا أنفسهم) (زمر/15)

بگو زیان کاران حقیقى کسانى هستند که خود را زیان کرده‏اند.

منشأاین خودباختگى، خود فراموشى است که از فراموش گرفتن خدا سرچشمه مى‏گیرد، قرآن مى‏فرماید:

(ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم) (حشر/19)

نباشید چون آنها که خدا را فراموش کردند، پس آن گاه خداوند آنها را به فراموش کردن از خودشان واداشت.

اگر انسان خیال کند که خودِ واقعى‏اش را دریافته است بدون اینکه خدا را دریافته باشد اشتباه کرده، این از اصول معارف قرآن است‏ [44]، همیشه خود را گم کردن، عکس العمل قهرى خدا را گم کردن است. [45]

حسّ حقیقت جویى

حس حقیقت‏جویى یکى دیگر ازخواسته‏هاى فطرى و پایه‏هاى بناى تکامل و رشد شخصیت انسان است.

استاد مطهرى، این حس را منشأ پیدایش علم و فلسفه مى‏شناسد [46] و (گویا) انتقال از علت به معلول را نیز از جلوه‏هاى حس حقیقت‏جویى مى‏داند که بر اساس آن انسان در جست‏وجوى خدا برآمده و از علت‏ها به علة العلل رسیده است. [47] انسان با مطالعه طبیعت که مورد سفارش قرآن است به اداره هستى و طبیعت از سوى نیروهاى مافوق طبیعت ایمان پیدا مى‏کند. [48] و از راه خواندن کتاب خلقت به شناخت خداوند نایل مى‏گردد. [49] البته در صورتى که خرد انسان از امور حسى، وهمى، خیالى و تعصّب‏ها رهایى یافته و به صفاى لازم رسیده باشد. [50]

(إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الألباب)

در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه‏ها و دلایلى بر روح عالم و لُبّ هستى است، ولى براى کسانى که خود داراى اندیشه باشند.

(الذین یذکرون اللّه قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار) (آل عمران/191 و190)

آن کسانى که خدا را در دل خود یاد مى‏کنند، در اندیشه خود با خداى عالم و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا مى‏کند، در همه حال در یاد او هستند، در حالى که ایستاده‏اند و در حالى که نشسته‏اند، در حال آسایش و درحال سختى، در همه حال، در نظام عالم فکر مى‏کنند؛ مى‏رسند به آنجا که به حرکت غایى و تسخیر موجودات پى مى‏برند و مى‏فهمند که عبث نیست، خودشان عبث آفریده نشده‏اند، قیامت و رسیدن نتیجه اعمالى در کار هست. [51]

قرآن مسائلى را به عنوان موضوع تفکر پیشنهاد مى‏کند که نتیجه مطالعه آنها علوم طبیعى، ریاضى، زیستى، تاریخى و غیر آن است:

(إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التى تجرى فى البحر بما ینفع الناس و ماأنزل اللّه من السماء من ماء فأحیا به الأرض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابّة و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الأرض لآیات لقوم یعقلون) (بقره/164)

در آفرینش آسمان ها و زمین، در گردش شب و روز، در حرکت کشتى بر روى آب، آمدن باران، حیوانات روى زمین، بادها و ابرها، در همه اینها نشانه‏هاى قدرت و حکمت پروردگار است و شناخت نظام آنها انسان را به توحید نزدیک مى‏کند. [52]

خلاصه سخن اینکه از نردبان حس حقیقت جویى و موضوعات قابل مطالعه در رابطه با آن، مى‏توان به غیب و توحید رسید؛ پس بایستى با چنین هدف گیرى به استفاده از آن پرداخت.

وجدان عمومى

استاد مطهرى وجدان عمومى‏را نیز یکى از مبانى اخلاقى و تربیتى اسلام مى‏داند [53] که نه تنها در قالب انسان دوستى که در قالب دوستى اشیاء ظهور پیدا مى‏کند.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی زن از دیدگاه شهید مرتضی مطهری

ازنظر مطهری زندگی اجتماعی آدمی برخلاف زندگی اجتماعی حیوانات همواره دستخوش تغییر وتحول است طبیعت انسان را بالغ و آزاد و خود سرپرست قرار داده است انسان راه خود را به کمک عقل وعلم وبا قوانین وضعی می پیماید و به همین دلیل است که در مسیر تکامل خود به فساد و انحراف کشیده میشود به عقیده مطهری این دو استعداد یعنی استعداد انحراف و استعداد تکامل از یکدیگر
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 25 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 47
بررسی زن از دیدگاه شهید مرتضی مطهری

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

( زن از دیدگاه شهید مرتضی مطهری )

ازنظر مطهری زندگی اجتماعی آدمی برخلاف زندگی اجتماعی حیوانات همواره دستخوش تغییر وتحول است. طبیعت انسان را بالغ و آزاد و خود سرپرست قرار داده است . انسان راه خود را به کمک عقل وعلم وبا قوانین وضعی می پیماید و به همین دلیل است که در مسیر تکامل خود به فساد و انحراف کشیده میشود . به عقیده مطهری این دو استعداد یعنی استعداد انحراف و استعداد تکامل از یکدیگر تفکیک اپذیر نیستند . دو استعداد بالا انسان را به افراط وتفریط می کشانند . او معتقد است که انسان کوشش میکند با نیروی علم و ابتکار، هم خود را با مظاهر ترقی و پیشرفت زمان هماهنگ کند، و هم جلوی انحرافات زمان را بگیرد . امااین روند همواره در مسیر درست خود حرکت نمیکند و انسان دچار بیماری جمود و جهل میگردد . به عقیده مطهری بیماری اول سکون و توقف ،و بیماری دوم سقوط و انحراف را برای زندگی آدمی به ارمغان می آورد .


مطهری میگوید:

جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمیگیرد ، و جاهل هرپدیده نو ظهوری را به نام مقتضیات زمان ، به نام تجدد وترقی موجه میشمارد . جامد هر تازهای را فساد و انحراف میخواند و جاهل همه را یک جا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش میگذارد .

قطعه بالا در شناسایی دیدگاه اجتهادی مطهری دارای اهمیت است ؛ دیدگاهی که خود او از آن به دیدگاه "اعتدالی " یاد میکند . به این ترتیب نگرش مطهری به مسایل زنان ، نه دیدگاه تجددگرایی محض است ونه نگرش سنتی . چنین طرز تلقیای سبب میشود که مطهری مساله زن رادر عصر کنونی نه رهایی زن در معنای لیبرالی ، بلکه درخانواده بداند .ازاین رو مطهری نقطه عطف بحث خود از جنبش زنان را در کشورهای اسلامی ،حقوق طبیعی خانواده معرفی میکند . به این ترتیب مبنای تمامی تعالیم جنسی و جنسیتی مطهری از قبیل حجاب ، میراث، خواستگاری ،ازدواج و... بر اساس این حقوق تفسیر میشود . اما درک این حقوق خود در گروی فهم مفهوم" طبیعت" ویا" فطرت " است . به این ترتیب شناخت مساله زن ، روش مطالعات زنان ، طبیعت و حقوق طبیعی مهمترین بنیانهای شناخت تعالیم جنسی و جنسیتی مطهری هستند .

مساله زن از نظر مطهری

مطهری در مقدمهای که به کتاب نظام حقوق زن در اسلام در سال 1353 نگاشت، جهتگیری خود را در باره مسایل زنان به خوبی نشان داده است . این مقدمه توضیح مناسبی از دیدگاه اجتهادی مطهری میباشد که ضمن آن پس از تاکید بر توجه به اقتضائات جهان معاصر ، انحراف جنبشهای فمنیستی معاصر را از نظر او آشکارا نشان میدهد . مطهری در این مقدمه اساسی ترین مساله زن را در جامعه معاصر نظام حقوق خانواده میداند . به عقیده مطهری پیدایش شعار آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد ،به عنوان مساله اصلی فمنیسم در دنیای غرب به حوادث سده هفدهم میلادی و بعداز آن بر میگردد . در تفسیر مطهری ، از سده هفده به بعد ، پابه پای نهضتهای علمی وفلسفی ، نهضتی در زمینه مسایل اجتماعی و به نام حقوق بشر پا گرفت . نویسندگان سدههای هفده وهجده عقاید خود در باره حقوق فطری و طبیعی و سلب ناپذیربشر را در میان مردم منتشر کردند . مطهری اصل اساسی مورد توجه این نویسندگان را وجود یک سلسله از حقوق و آزادیهای طبیعی برای انسان میداند . این نهضتهای فکری و اجتماعی ابتدا در انگلستان ،سپس در امریکا وفرانسه ثمرههای خود را آشکار کرد وسپس به تمام نقاط دنیا گسترش یافت. مطهری تحول بعدی را در سده نوزدهم میجوید ؛ زمانی که اندیشههای جدید در زمینه حقوق انسانها در مسایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پدیدار شد . این تحولات در نهایت به سوسیالیزم منتهی گشت . مطهری بیان میکند که تا اوایل سده بیستم تمامی تلاشها در زمینه حقوق انسانها مربوط به حقوق ملتها در برابر دولتها یا حقوق طبقه کارگر در برابر طبقه سرمایهدار بود . مطهری بیان میکند که در سده بیستم، برای نخستین بار مساله حقوق زن در برابر حقوق مرد مطرح شد وتساوی زن ومرد اعلام گشت . در جمع بندی مطهری از تحولات سه سده اخیر ، این نکته برجسته است که محور اصلی همه نهضتهای اجتماعی غرب دو مساله آزادی و تساوی است ، واز این روست که او معتقد است که در نهضت حقوق زن در غرب به عنوان ادامه نهضتهای اجتماعی اروپا ،جز از آزادی و تساوی سخنی به میان نیامد . این مساله به نظر مطهری با توجه به وضعیت مرارت بار تاریخ حقوق زن در اروپا تشدید میشود . به این ترتیب پیشگامان نهضت اجتماعی اروپا ، آزادی زن وتساوی حقوق زن ومرد را مکمل و متمم حقوق بشر دانستند . در حالی که به عقیده مطهری آن چه که به فراموشی سپرده شد مساله اساسی نظام حقوق خانواده بود . در تحلیل انتقادی مطهری از نهضت رهایی زن در اروپا ، دلیل غفلت از حقوق خانواده آن است که درجریان این نهضت،داروی تمام بدبختیها و بیچارگیهای زن غربی را از شعار تساوی و آزادی طلب کردند . از این رو تساوی و آزادی زن به عنوان انسان ، براین حقیقت پرده افکند که زن به جهت زنانگی خود ازیک سری مشخصات مخصوص به خود برخوردار است که با ویژگیهای مرد تفاوت میکند . به نظر مطهری، این راز انحراف مساله زن در غرب ، ودلیل انحراف جنبشهای فمنیستی است . به عقیده او توجه به این تفاوتها که بر خاسته از طبیعت متفاوت هر یک از دو جنس مذکر ومونث است، تصحیح کننده مساله زن در جهان اسلام وغرب میباشد بخش نخست تفسیر مطهری از نهضت فمنیسم ،آن جا که توجه به مساله آزادی وخواست تساوی با مرد را موجب غفلت از حقیقت تفاوت میداند ، حاوی نقد فمنیسم لیبرال ، فمنیسم سوسیال و فمنیسم مارکسیستی است، در حالی که بخش اخیرسخنان او ، آنجا که به تحلیل انحراف نهضتهای فمنیستی غربی به دلیل غفلت از بعد انسانی زن وبزرگ نمایی بعد زنانگی زن می پردازد ، حاوی دیدگاه انتقادی مطهری به فمنیسم رادیکال میباشد. مطهری در جای دیگر می گوید زن در جهان گذشته به دلیل غفلت از انسانیتش مورد اجحاف قرار گرفت . ابن سخن نقد عمومی مطهری به دیدگاه سنتی است که واکنش در برابر آن، پیدایش فمنیسمهای لیبرال،سوسیال ومارکسیستی میباشد. در حالی که به عقیده او، زن در عصر حاضر به دلیل چشم پوشی از ویژگیهای زنانهاش، تحت ستم است .این قطعه ، در واقع نقد عمومی مطهری به فمنیسم رادیکال است که ویژگی زنانگی را عامل تعیین کننده جنبش زنان میداند .

اصل اجتهاد و روش مطالعات زنان

مطهری این عقیده را که هر تغییری که در وضعیت اجتماعی و از جمله در وضعیت زنان پیدا شود ، خصوصا اگراز مغرب زمین سرچشمه گرفته باشد ، باید به حساب پیشرفت و تکامل گذاشته شود ، نمیپذیرد و آن را از گمراه کنندهترین افکاری میداند که دامنگیر مردم امروز شده است . او این گمان را رد می کند که چون وسایل و ابزارهای زندگی روز به روز تغییر می کند و کاملتر می گردد و با پیشرفت علم و صنعت ، تمام تغییراتی که در زندگی انسان پیدا می شود ، نوعی پیشرفت است که باید از آن استقبال کرد. به عقیده مطهری زمان همان گونه که پیشروی و تکامل دارد ، به انحراف و فساد نیز کشیده میشود . وضعیت زنان در غرب زمان حاضر، میتواند نمونه خوبی از ادعای بالا، برای مطهری باشد و همان طور که او معتقد است یک مصلح یا جنبش اصلاحی میتواند با قیام بر ضد وضعیت زنان ، آن را اصلاح کند ، یک مرتجع یا حرمت ارتجاعی نیز میتواند با مخالفت با زمان حاضر ،وضعیت زن معاصر را به تباهی و فساد بکشاند . او که از گروه اول به نام جاهلان و از گروه اخیر به نام جامدان نام میبرد، میگوید جاهل و جامد هر دو فرض میگیرند که وضعی که زنان در گذشته داشتند جزو شعایر ومسایل دینی و بر خاسته از آن است و تنها تفاوتی که با هم دارند آن است که جامد نتیجه میگیرد که این شعایر را باید نگهداری کرد و جاهل به این نتیجه میرسد که دین ملازم با کهنه پرستی و علاقه به سکون است . به عقیده مطهری کنش و واکنش دو گروه بالا وضعیت زن را مشکل تر میکند چرا که جمود جامدان موجب میدان دادن به تاخت وتاز جاهلان میشود و جهالت جاهلان ، جامدان را د رعقایدشان متصلب تر میکند .

در واقع این جا مساله زمان و جهت گیری ارزش گذارانه نسبت به آن است که مساله" زن جدید" را پیش میکشد . نظر مطهری نسبت به تغییر، نگاه پیشرفت تک خطی نیست ، از این رو اومیگوید تجددگرایان افراطی ، گویا زمان را "معصوم" گمان میکنند وتغییرات سه سده اخیر در وضعیت زن را به دلیل جدید بودن آن مطلوب میپندارند . برای آنها به عقیده مطهری خوب و بد مفهومی جز نو و کهنه ندارد . این سخن به معنی هواداری از سنت گرایی نیست چرا که کهنه گرایی نیز خود در حقیقت از عقیده به نظریه تکامل خطی بر میخیزد و به معنی عصمت گذشته است . پس در این صورت در برابر مساله زن دردنیای معاصر چه باید کرد ؟ پاسخ مطهری بسیار آشکار است زیرا اسلام با قوانین ثابت و متغیری که دارد با توسعه تمدن و فرهنگ سازگار است و میتواند با وضعیت متغیر زن معاصر انطباق یابد . به اعتقاد مطهری اسلا م از چند روش میتواند به این مهم دست یابد .نخست این که اسلام شاخصهایی برای سیر بشر نصب کرده است . این شاخصها به عقیده او از سویی مسیر و مقصد وضعیت مطلوب زن را ارایه میکند و ازسوی دیگر انحرافها و تباهی های وضعیت موجود را نشان میدهد . او از این سخن نتیجه می گیرد که در اسلام یک وسیله یا یک شکل ظاهری و مادی نمیتوان یافت که جنبه " تقدس " داشته باشد تا مسلمانان موظف به رعایت همیشگی آن باشند. دومین ویژگی قوانین اسلام مربوط به دسته بندی آنها به دو دسته ثابت و متغیر است . این احکام بر حسب دو گونه نیازآدمی وضع شده است . به عقیده مطهری اسلام در باره نیازهای دگرگونی پذیرانسان حالت متغیری اتخاذ کرده است . اسلام اوضاع معاصر زنان را به اصول ثابتی مربوط کرده است ودر نتیجه این ارتباط، آن اصول ثابت در هر وضعی از اوضاع کنونی قانون فرعی خاصی را به وجود می آورد. سومین خصوصیت که به اسلام امکان انطباق تعالیمش با دنیای معاصر را میدهد، رعایت درجه مصالح موجود در دستورهای آن است . به عقیده او اسلام به کارشناسان اسلامی اجازه داده است که با سنجش اهمیت مصلحتها ی گوناگونی که در خلاف جهت یکدیگرپیرامون زندگی زنان پدید میآ یند و با توجه به راهنماییهای خود اسلام درباره این سلسله مراتب مصالح ، آن مصلحت را که مهم تر است انتخاب میکنند . و در نهایت آخرین ویژگی احکام اسلام ،مربوط به قوانینی است که " حق وتو" دارند. این قوانین در وضعیتهای ضرری و حرجی زنان ، احکام ثابت زنان را تعلیق میکنند .

مطهری علاوه بر ویژگیهای مربوط به احکام به دو امرتاثیرگذار اساسی دیگردر مطالعات زنان اشاره میکند . نخست اختیارات حاکم اسلا می در مسایل و معضلات زن معاصر است و سپس اصل اجتهاد . مطهری در جای دیگر اجتهاد را به اجتهاد ممنوع و اجتهاد مشروع تقسیم میکند . با دقت در سخنان مطهری آشکار میگردد که اجتهاد ممنوع در نزد او ، همان قوانین و مقرراتی است که بر اساس احکام اسلام به یکی ازشیوههای فوق الذکر ، وضع نشده باشد . از این رو آموزههای فمنیستی غربی نمیتواند موجه باشد . اما اجتهاد مشروع ، در نزد او، کاربرد تدبر وتعقل در فهم ادله شرعی و با اتکای به یک دسته شایستگیهای علمی بدست میآید . بنابر این ، تعالیم جنسی و جنسیتی اسلام در نزد مطهری ضمن رکون به اقتضائات دنیای معاصر ، میباید به قوانین اسلام به صورت یکی از صورتهای ممکن منقاد باشد .

طبیعت ، فطرت وحقوق طبیعی

مطهری میان سه اصطلاح طبیعت، غریزه وفطرت تفاوت میگذارد . به عقیده مطهری طبیعت معمولا برای اشیای بیجان به کار میرود اما کاربرد آن برای جانداران نیز مجاز است . از نظر او مفهوم طبیعت برای بیان یک خاصیت از خاصیتهای ذاتی یک چیز بیجان یا یک جاندار به کار میرود. به نظر مطهری ،براساس تفکر فلسفی هر یک از موجودات هستی خواصی مربوط به خود دارند که دیگر موجودات از آن بیبهره اند از این رومیباید نیرویی در آنها نهفته باشد که خاستگاه خاصیت مزبور باشند . او، همانند دیگر فیلسوفان اسلامی، این نیرو را که سر منشا خواص یک چیز یا یک موجود است طبیعت یا طبع آن مینامد . اما به عقیده مطهری اصطلاح غریزه ،بیشتر در باره حیوانات به کار میرود . در حالی که کاربرد این مفهوم در انسانها کمتر ، ودر مورد جماد ونبات بدون کاربرد است . سرشت غریزه هر چند هنوز ناشناخته است اما بیانگر یک ویژگی درونی در حیوانات است که راهنمای زندگی آنها میباشد . به عقیده او این حالت د رحیوانات حالتی نیمه آگاهانه است و اکتسابی نیست . و سرانجام مفهوم فطرت مخصوص انسان است . فطرت از نظر مطهری امری تکوینی میباشد . از این رو اکتسابی نیست اما از غریزه آگاهانهتر است ؛ به همین دلیل آدمی به فطریات خود آگاهی دارد. فطرت آدمی همچنین به مسایل مادی محدود نمیگردد بلکه به مسایل انسانی ارتباط مییابد. به رغم اصطلاح شناسی بالا مطهری در مسایل زنان از مفهوم طبیعت در کاربرد عام آن استفاده میکند که شامل اصطلاح فطرت وطبیعت هر دومیشود .

اینک پرسش اصلی آن است که از نظرمطهری طبیعت زن چیست ؟ وبا طبیعت مرد چه تفاوتی دارد ؟ ابتدا باید اذعان کرد که براساس مقدمات بالا، مطهری به تفاوت طبیعت مرد و زن اعتراف دارد .

و همین تفاوت در طبع است که نقشها و وظایف خاصی را برای هر یک از آنها ایجاب میکند . او در جاهای مختلف از آثار خود طبیعت زن را "جلوهنمایی" و " نازیدن" ، و "اسیر محبت مرد بودن" میداند . در حالی که طبیعت مرد بیشتر " نیازمندی " ،" طلب" ، " بنده شهوت " و " خریدار وصال زن بودن " است .

طبیعت، مرد را مظهر طلب وعشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن ومعشوق بودن ... این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه مرد نیاز وطلب و در غریزه زن ناز و جلوه قرار داده است . ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد ، با این وسیله جبران کرده است .

مطهری می پذیرد که اسلا م برای انسان نوعی شخصیت ذاتی وقابل احترام قایل است ومعتقد است که متناسب با کرامت انسان در متن آفرینش یک سلسله حقوق و آزادیها به اواعطا گشته است. اواذعان دارد که این حقوق نیز مورد پذیرش اسلام میباشد . این دو اصل مطهری را به این نتیجه میرساند که یگانه مرجع صلاحیتدار برای شناسایی حقوق واقعی انسانها کتاب آفرینش است و وضعیت حقوقی زن و مرد در مقابل یکدیگر ، با مراجعه به آن مشخص میشود .ظریهای که ایده طبیعت را به حقوق زنان ربط میدهد این است

از نظر ما حقوق طبیعی و فطری از آنجا پیدا شد ه که دستگاه خلقت با روشن بینی و توجه به هدف ، موجودات را به سوی کمالاتی که استعداد آنها در وجود آنها نهفته است سوق میدهد .

هر استعداد طبیعی مبنای یک "حق طبیعی " است و یک "سند طبیعی" برای آن به شمار میآید .

به عقیده مطهری دستگاه خلقت هر نوعی از انواع موجودات را بر پایه اصل عدل ، در مداری مخصوص به خود او قرار داده است و سعادت او در آن قرار که در مدار طبیعی خودش حرکت کند . مطهری معتقد است دستگاه آفرینش در این کار خود هدف دارد وآنها را از روی بیخبری انجام نمی دهد . از این رو حقوق خانواده مانند دیگر حقوق طبیعی باید در طبیعت جست وجو شود .


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی

بررسی ظهور حضرت مهدى(عج) از دیدگاه جامعه اسلامى

بر پژوهشگران، صاحب نظران و ارباب دانش پوشیده نیست که مسأله مهدویّت و اندیشه ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) در آخر الزمان، یکى از مسایل بسیار حیاتى اسلام، و از اعتقادات قطعى عموم مسلمانان است، که شیعه و سنّى در طى قرون و اعصار متمادى همه بر این عقیده اتّفاق نظر داشته و آن را جزء عقاید قطعى خود مى دانند
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 120 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 107
بررسی ظهور حضرت مهدى(عج) از دیدگاه جامعه اسلامى

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

عنوان :

ظهور حضرت مهدى(عج)

از دیدگاه جامعه اسلامى

بر پژوهشگران، صاحب نظران و ارباب دانش پوشیده نیست که مسأله مهدویّت و اندیشه ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) در آخر الزمان، یکى از مسایل بسیار حیاتى اسلام، و از اعتقادات قطعى عموم مسلمانان است، که شیعه و سنّى در طى قرون و اعصار متمادى همه بر این عقیده اتّفاق نظر داشته و آن را جزء عقاید قطعى خود مى دانند.

گرچه وجود این عقیده در اسلام به خصوص در میان شیعیان، از مسایل بسیار حایز اهمیّت، و از اعتقادات بنیادى محسوب مى شود، و از این رهگذر در میان همه مذاهب اسلامى، شیعیان بیش از همه با این عقیده شناخته شده اند، لذا برخى از افراد نا آگاه و بى اطّلاع، یا لجوج و معاند پیوسته کوشیده و مى کوشند تا این عقیده را در مذهب شیعه محصور کنند، ولى هرگز عقیده به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) در اسلام اختصاص به شیعه ندارد. بلکه عقیده به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) مورد اتّفاق و اجماع همه مسلمین بوده، و کلیّه فِرَق اسلامى در این عقیده باهم اتّفاق نظر دارند، و حتّى فرقه ساخته شده «وهّابیت» نیز آن را جزء عقاید قطعى و مسلّم خود مى دانند و به طور جدّى از آن دفاع مى نمایند، و معتقدند که: اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) بر هر مسلمانى واجب است، و جز افراد نادان و بى اطّلاع و بدعت گزار، منکر آن نخواهند بود.( )

به طور خلاصه، آنچه از مجموع منابع معتبر حدیثى و تاریخى شیعه و سنّى استفاده مى شود این است که: مسأله مهدویّت و عقیده به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)یکى از ضروریات دین مقدّس اسلام است که منکر آن از آیین اسلام بیرون است. از این رو، کلیّه مسلمانان از شیعه و سنّى ـ و به طور کلّى عموم اُمّت اسلامى ـ عقیده دارند، که بر اساس روایات وارده، ناچار باید در آخر الزمان (و تاریک ترین دوران تاریخ بشر) مردى از خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به نام حضرت مهدى(علیه السلام) ظهور کرده، بر همه کشورها مسلّط شود، و دین را تأیید بخشد، و سراسر روى زمین را پر از عدل و داد کند، و او از دودمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام) است.

از نظر مسلمانان، مسأله «مهدویّت» و عقیده به ظهور مهدى موعود(علیه السلام)یک اعتقاد عمیق دینى و مذهبى، و یکى از مهمترین و حسّاس ترین فرازهاى عقیدتى اسلامى است.

این عقیده در اسلام و به خصوص در میان شیعیان، از اعتقادات بنیادى و تردید ناپذیرى است که هیچ گونه شک و تردید در آن وجود ندارد.

عموم مسلمانان و به ویژه شیعیان عقیده دارند که اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)از ضروریات مذهب است، و اخبار و روایات مربوط به آن حضرت، از طریق شیعه و سنّى به حد «تواتر» رسیده است.(

عموم مسلمانان عقیده دارند که ظهور مبارک مهدى موعود(علیه السلام)که در روایات متواتر اسلامى با اوصاف: «قُرشى، هاشمى، فاطمى، علوى، حسنى، و حسینى» معرّفى گردیده، و نویدهاى ظهور مبارک آن حضرت سالها پیش از ولادت با سعادتش از زبان مبارک پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) و خاندان پاکش(علیهم السلام) براى اُمّت اسلامى بازگو شده، یک امر قطعى و مسلّم است.

عموم مسلمانان عقیده دارند که ظهور مبارک حضرت مهدى(علیه السلام) در آخر الزمان، وعده قطعى خداوند است، و نویدهاى ظهور آن موعود جهانى در قرآن کریم و روایات اسلامى به صورتى گسترده در نهایت وضوح و روشنى بیان شده است.

عموم مسلمانان عقیده دارند که طبق وعده هاى قرآن کریم و روایات اسلامى، در آینده تاریخ و در آخر الزمان، مردى از اهل بیت به نام حضرت مهدى(علیه السلام) ظهور خواهد کرد که دین را تأیید، و عدل و داد را آشکار خواهد نمود، و دشمنان دین و انسانیّت چه بخواهند و چه نخواهند، سرانجام او ظاهر مى شود، و بر همه کشورها و ممالک اسلامى مسلّط مى گردد.

در زمان او اسلام جهانگیر مى شود، سراسر روى زمین پر از عدل و داد مى شود، پرچم توحید و یکتاپرستى در همه جهان به اهتزاز در مى آید، دینى جز دین مبین اسلام باقى نمى ماند، نظام جهانى بر اساس ایمان به خدا و احکام اسلام استوار مى گردد، بر تمام جهان دین واحد، قانون واحد، نظام واحد، و رهبر واحد حکومت مى کند، و در همه جا صلح و صفا ایجاد مى شود، و حقّ و عدالت پیروز، و ظلم و ستم یکسره از بین مى رود.

عموم مسلمانان عقیده دارند که با جهانى شدن ظلم و ستم، فساد و تبهکارى و وجود حکومت هاى ظالمانه با معیارهاى غیر عادلانه در سطح جهان، از نقطه نظر رحمت الهى، ظهور مهدى موعود(علیه السلام) یک ضرورت اجتناب ناپذیر است که طبق وعده هاى صریح اسلامى آنچنان که در قرآن کریم واخبار اهل بیت(علیهم السلام) آمده است، سرانجام باید ظاهر شود; کاخهاى ستمگران را برسرشان فرو ریزد، پرچم حقّ و عدالت را بر فراز گیتى به اهتزاز درآورد، ریشه ظلم و بیداد را از بیخ و بن برکند، و بر ویرانه هاى کاخ جبّاران و ستمکاران، جهانى آباد و آزاد بنیان نهد، و انسانها را از زیر یوغ استعباد، استثمار و استعمار رهایى بخشد.

آرى خواننده گرامى! عموم مسلمانان و به ویژه شیعیان، عقیده دارند که ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) یک امر محتوم و مسلّم است که بدون تردید واقع خواهد شد، و کفر کافران، لجاجت منکران و سرسختى معاندان، در تحقّق اراده و مشیّت الهى، و ظهور منجى آسمانى، کمترین اثرى نخواهد داشت، و از این رو همه منتظر و چشم به راهند، و همه انتظار روزى را مى کشند که نداى نوید ظهور «منجى موعود» در سرتاسر جهان طنین انداز شده، همه ساکنان روى زمین، طنین آن نداى آسمانى را با گوش خود بشنوند، و از جان و دل اجابت کنند، و سر از پا نشناخته شتابان به سویش روان گردند.

اینک براى این که مهدى موعود اسلام را بشناسیم، و بدانیم که اسلام در زمینه ظهور آن یکتا بازمانده حجج الهى چه نویدهایى را به مسلمانان و مردم جهان داده است، فشرده مطالبى را که در دریاى ژرف و ناپیدا کرانه متون اصیل اسلامى آمده است در اینجا مى آوریم.

آنچه در مقام معرّفى مهدى موعود(علیه السلام)، در منابع معتبر شیعه و سنّى آمده، بدین قرار است:

«او، حجّت خدا، خاتم اوصیا، رهایى بخش اُمّت، مهدى، منتظر، قائم آل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)، صاحب الأمر، صاحب الزمان، عدالت گستر، بقیّة اللّه، صاحب شمشیر، ظاهر کننده دین، خلف صالح، باعث، وارث، صاحب، خالص، صاحب الدار ( صاحب خانه ) مأمول، مؤمَّل، ( امید آینده ) نایب، برهان، باسط (گسترنده)، ثائر (انقلابى)، منتقم، سیّد، جابر (ترمیم کننده دین)، خازن (خزینه دار علوم الهى)، امیر امیران، قاتل تبهکاران، آقاى دو جهان، و امام منتظر براى تأسیس حکومت عدل الهى است».( )

پدرش گنج دانش ایزدى، امام حسن عسکرى(علیه السلام)، و مادر بزرگوارش نرجس خاتون بانوى کنیزان جهان از بیتى رفیع و خاندانى جلیل است که از امام حسن عسکرى(علیه السلام)فرزندى جز آن آخرین حجّت خدا از این بانوى بزرگوار نمانده است.( )

در سال 255 هجرى قمرى، در سپیده دم پانزدهم ماه شعبان در شهر «سامرّا» پایتخت عبّاسیان چشم به جهان گشود.( ) نامش، نام پیامبر ـ محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) ـ و کنیه اش کنیه پیامبر ـ ابوالقاسم ـ است.

«ولادت با سعادتش از دشمنان پنهان ماند، و نام و نشانش از بدخواهان در نهان; زیرا حکومت خون آشام وقت و دستگاه ستمگر خلافت، سخت در پى او و مشتاق یافتن و نابود ساختنش بود، و تمام نیروى خود را در اطراف خانه امام حسن عسکرى(علیه السلام)متمرکز کرده و دهها جاسوس به کار گرفته بود، و بر هر جاسوسى، جاسوسى دیگر گمارده بود تا از ولادت ولىّ خدا حضرت بقیّة اللّه(علیه السلام)آگاه شده، نور خدا را خاموش کند، ولى مشیّت خداوند بر آن تعلّق گرفته بود که حجّت خود را از گزند دشمنان حفظ کند».( )

با شهادت پدر بزرگوارش امام حسن عسکرى(علیه السلام) در شب هشتم ربیع الاول سال 260 هجرى قمرى، بار دشوار و توان فرساى امامت بر دوش او نهاده شد، و به فرمان حکمت آمیز پروردگار، از مردم «غیبت» اختیار فرمود.( )

دوران غیبت آن حضرت دو بخش متمایز دارد:

1 ـ غیبت صغرى یا کوتاه مدّت ـ سال 255 تا 329 هجرى ـ که در این دوره شیعیان مى توانستند توسط سفیران چهارگانه اش با آن حضرت تماس بگیرند و با وى ارتباط برقرار کنند.

این چهار تن نایب خاص، که شیعیان مى توانستند در دوران غیبت صغرى توسط آنها با حضرت مهدى(علیه السلام) تماس بگیرند و مشکلات خود را به ناحیه مقدّسه برسانند و پاسخ هاى لازم را دریافت نمایند، عبارتند از: جناب عثمان بن سعید عمروى، محمّد بن عثمان بن سعید، حسین بن روح نوبختى و على بن محمّد سمرى، که با رحلت او باب «نیابت خاص» بسته شد.

2 ـ غیبت کبرى یا بلند مدّت که تا امروز ادامه یافته است. در این دوره سفیر و نایب خاصّى براى آن حضرت نیست، و راه تماس رسمى و آشکار براى مردم وجود ندارد. و بر آنهاست که از نوّاب عام امام(علیه السلام)ـ یعنى از فقهاى پارسا وخویشتن دار ـ پیروى کنند.( )

غیبت صغرى از همان لحظه ولادت حضرت ولى عصر(علیه السلام) آغاز مى شود( ) و تا روز وفات چهارمین سفیر حضرتش ادامه مى یابد( )ولى دوران سفارت، از رحلت حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) آغاز شده و تا وفات على بن محمّد سمرى، امتداد مى یابد.( )

بنابراین، طول غیبت صغرى 74 سال تمام، و مدّت سفارت سفیران چهارگانه 69 سال و شش ماه و پانزده روز است.

به هر حال، نهان زیستى آن حضرت بدین معناست که دور از چشم مردمان ولى زیر همین آسمان کبود بسر مى برد. اگر برخوردى هم برایش پیشامد کند، اغلب ناشناخته مى ماند و دیدارهایش با شیعیان تنها به اذن خداست.

هم اکنون ـ سال 1414هجرى قمرى ـ نزدیک به 1159 سال از عمر شریفش مى گذرد و بنا به اراده و مشیّت حکیمانه الهى، هنوز شاداب، جوان و نیرومند است.( ) و این حالت کهنسالى و نافرسودگى او، بهترین محک براى رسوایى و سیه رویى دروغگویان و دروغ پردازان «مهدى نما» و مدّعیان مهدویّت است.

مهدى قائم(علیه السلام) وارث نهایى فضایل و کمالات انبیاء و اولیاء خداست. در خرد و دانش از همه پیشتر است، و در طاعت و عبادت و بندگى از همه پیشروتر، و در کرم و بخشش از همه پیشگام تر، و در شجاعت و شهامت و رشادت از همه پیشتازتر است.( )

از کنار خانه کعبه ـ مکّه مکرّمه ـ قیام شکوهمند خود را آغاز مى کند، نخبه ترین پارسایان دلیر، و برگزیده ترین جنگاوران پرهیزکار آن زمان که 313 نفرند ـ هم شمار یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگ بدر ـ به دورش حلقه مى زنند، و چون دژى محکم و استوار او را در میان مى گیرند.

خبر ظهور او به سرتاسر جهان مى رسد، و چون ده هزار نفر از مردمان دیندار و یکدل و نیرومند ـ هم شمار یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در فتح عظیم مکّه ـ به یاریش بشتابند و فرمانش را گردن نهند از مکّه بیرون مى آید( ) و با نبردى آزادى بخش و سخت خونین، ملّت هاى اسیر و به دام افتاده را رهایى مى بخشد.

سپاه پیروزمند آن یگانه منجى عالم که در هیچ برخوردى شکست نمى خورد( ) سراسر گیتى را تسخیر مى کند، تمامى دولت هاى ستمگر و باطل را از روى صفحه زمین، بر مى اندازد، و حکومت واحد جهانى را بر اساس موازین عدالت اسلامى تشکیل مى دهد( )، فرمانروایى زمین به بندگان صالح، شایسته و نیک کردار خدا مى رسد، و ستمدیدگان و مستضعفان، وارث ثروتها، نعمت ها و قدرت ها در پهنه گیتى مى شوند چنان که خداوند متعال مى فرماید:

(وَنُرید أنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضعِفُوا فِی الأَرْضِ، وَنَجْعَلَهُمْ أئِمّةً وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثِینَ).( )

«وما اراده کرده ایم که بر کسانى که در روى زمین به ضعف کشیده شده اند، منّت نهاده، آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم».

در سایه چنین حکومتى، ظلم، جور، جفا، تعدّى و تجاوز، و جنایت و خیانت ریشه کن مى گردد.( ) و برادرى و برابرى و عدالت و محبّت، همه جا را فرا مى گیرد.( ) تعالیم سعادت بخش اسلام به بهترین شکل به اجرا در مى آید، و آئین جاوید رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بر همه سرزمینها سایه گستر مى شود.( )

در تمام معابدى که غیر خدا پرستش مى شد تنها خدا را مى پرستند، و همگان به کیش توحید مى گرایند( )، و آنها که به هیچ رو در برابر منطق و برهان سرفرود نمى آورند و هنوز به وسوسه نفس و ابلیس، به بتها و طاغوتها دلبستگى تامّ وتمام دارند و به حکومت «اللّه» به هیچوجه گردن نمى نهند، نابود مى گردند.( ) و جانیان، زورگویان، آشوبگران و گردنکشان همگى از بین مى روند.

انتقام خون شهیدان راه حق ـ بویژه سرور آزادگان حضرت حسین بن على(علیه السلام) ـ از جلاّدان وخونخواران گرفته مى شود.( )

زمین، برکات بى شمار خود را نثار مقدم مبارک حضرتش مى نماید، و گنجهاى پربهایش را براى او آشکار و پدیدار مى سازد. همه جا سبز، خرّم، شاداب و شکوفا مى گردد، آسمان نیز نعمت هاى بى مانندش را بر زمین فرو مى بارد. فراوانى نعمت و برکت، به گونه اى زندگى را براى مردم شیرین و دلپذیر مى سازد که مردگان آرزوى برگشت به دنیا و زندگى دوباره را مى کنند.( )

حضرت مهدى(علیه السلام) دست عنایت خود را بر سر مردم مى گذارد، و با پرتوى از ولایت، به آنان رشد عقلانى و کمال اخلاقى مى بخشد.( ) و زمین به نور پروردگار جهان، پر فروغ و درخشان مى گردد.

هرکجا ویرانه اى باشد، به فرمان حضرتش آباد مى شود. أمن وأمان بر همه جا سایه افکن شده، و ترس، هراس و نگرانى از میان مى رود تا حدّى که زنى تنها، با زیب و زیور، مسافتى طولانى را مى پیماید بدون آن که هراسى از راهزنان یا درندگان به دل راه دهد.( )

اموال عمومى وثروت هاى همگانى را میان مردم یکسان بخش و پخش مى نماید،( ) و مردم آنچنان دست گشاده و سخاوتمند و مهربان خواهند شد که انسان حاجتمند، بدون آن که لازم باشد تمنّایى کند یا تقاضایى بر زبان آورد یا دست نیاز به سوى این و آن دراز کند، از جیب برادر ایمانى خود به اندازه نیاز بر مى دارد، و پس از فراغ و گشایش، آن را باز مى گرداند.( )

تعلیم و تربیت در زمان آن حضرت گسترش مى یابد; حضرتش چندین برابر علوم و معارفى را که فرستادگان الهى براى بشر آورده اند، آشکار مى سازد.( )

سطح دانش مردم آنچنان بالا مى رود که زنان، در خانه یاراى آن را دارند که بر پایه کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) قضاوت کنند.( )

خلاصه مطلب آن که، روزگار زرّین تاریخ بشر، که مصلحان و اندیشمندان جهان به نام هاى گوناگون چون: «مدینه فاضله»، «شهر آفتاب»، و سرزمین «الدورادو» از آن یاد کرده اند( ) همین دوران است که نوید تحقّق حتمى و قطعى آن در یک آیه از آیات قرآن مجید به اجمال آمده است آنجا که خداى عزّوجلّ مى فرماید:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنوُا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلهِمْ، وَلَُیمَکِنِنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذی ارْتَضى لَهُمْ وَلَیُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدونَنِی لایُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ).( )

«خداوند به کسانى از شما، که ایمان آورده و عمل نیک و شایسته انجام داده اند، وعده داده است که حتماً آنها را خلیفه روى زمین خواهد گرداند، همان گونه که مردم پیشین را خلافت روى زمین بخشید. و دین و آیینى را که برایشان پسندیده در سراسر جهان گسترده و پابرجا خواهد ساخت، و ترس و هراسشان را به آرامش وامنیّت مبدّل خواهد نمود، آنچنان که همگان تنها مرا پرستش نمایند، و چیزى را شریک من قرار ندهند و بعد از آن هرکس که کافر شود از پلیدان و بدکاران خواهد بود».

در این آیه قرآن، چهار نوید اساسى به مؤمنان صالح داده شده است:

1 ـ حکومت واحد جهانى بارهبرى آخرین حجّت خدا حضرت مهدى(علیه السلام) به وسیله مردمان صالح و با ایمان اداره خواهد شد.

2 ـ نظام کامل و عالى اسلامى در سراسر گیتى، برقرار خواهد شد و قوانین نجات بخش و سعادت آفرین اسلام دقیقاً به مرحله اجرا در خواهد آمد.

3 ـ بیم و هراس توده مردم به آسایش و امنیّت مبدّل خواهد گشت.

4 ـ همگان، خداى یکتاى بى همتا را خواهند پرستید، و هرگونه شرک، کفر و بت پرستى ریشه کن خواهد گردید.

چکیده و عصاره این چهار برنامه، همان جمله معروف و مشهورى است که شیعه و سنّى در کتاب هاى معتبر خود نقل کرده اند، و بیش از هر عبارت دیگرى در مورد خروج قائم آل محمّد(علیه السلام) بر زبان مبارک پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و دودمان پاکش(علیهم السلام)جارى گشته که فرموده اند:

«یَمْلأُ الأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً کَما مُلئِت ظُلماً وجَوْراً».( )

«سراسر روى زمین را پر از عدل و داد مى کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده است».

زمان ظهور منجى عالم تعیین نشده است.( ) سبب این «نامعیّنى»، وابستگى مستقیم زمان ظهور به پندار و گفتار و کردار آزادانه مردم است.

این بود فشرده آن چیزى که جامعه اسلامى و به خصوص شیعیان دوازده امامى درباره مهدى موعود(علیه السلام) و ظهور او، بدان عقیده دارند، و چشم به راه هستند، و از همه منادیان آزادى و مدّعیان بشر دوستى که به دروغ، هر روز در گوشه اى از جهان نداى آزادى سر مى دهند ولى خود در فرصت هاى مناسب آزادى را از ریشه و بن بر مى کنند، بیزارند، و تنها در انتظارِ ظهور آن یگانه منجى آسمانى و مصلح الهى بسر مى برند.


وب هاستینگ    انجمن لینوکس ایران     انجمن هاست ایران     انجمن سرورهای مجازی